کتاب و من دوستت دارم نوشته فردریک بکمن ترجمه الهام رعایی توسط انتشارات نون به چاپ رسیده است
داستان و من دوستت دارم داستان مرد بسیار مشهور و سرمایهداری است که به خاطر ابتلا به سرطان در بیمارستان بستری است. او در بیمارستان با دخترکی 5 ساله روبهرو میشود که او هم مبتلا به سرطان است. دخترک عروسک کوچکی به نام «خردوش» دارد و بیشتر وقتش را با آن میگذارد. او عاشق مداد شمعی است. روزها با آنها نقاشی میکشد و شبها سعی میکند صندلی کنار تختش را رنگ قرمز بزند.
مرد راوی داستان دائماً مرگ را اطراف خودش میبیند، از بچگی میدیده، در زمان مرگ تمام عزیزانش و حالا هم میبیند. او از مرگ میخواهد که او را با خود نبرد. مرد تمام احساسش نسبت به این لحظات، نسبت به دخترک، عروسکش و حرفهایشان را در نامه توضیح میدهد. او داسان زندگی خودش، اینکه چگونه به آدم موفقی تبدیلشده و خودخواهیهایش را توضیح میدهد. این نامه حرفهایی است که او هرگز با پسرش نزده است
به خاطر تصادف نبود که سر از بیمارستان درآورم. از خیلی وقت پیش از آن بستری بودم. سرطان. دختر را شش روز پیش برای اولین بار دیدم، وقتیکه داشتم دور از چشم پرستارها درراه پل اضطراری سیگار میکشیدم. پرستارها مرتب اندر مضرات سیگار برایم سخنرانی میکنند. انگار دیگر عمری برایم مانده که سیگار بخواهد آن را بگیرد!
کتاب و من دوستت دارم نوشته فردریک بکمن ترجمه الهام رعایی توسط انتشارات نون به چاپ رسیده است
داستان و من دوستت دارم داستان مرد بسیار مشهور و سرمایهداری است که به خاطر ابتلا به سرطان در بیمارستان بستری است. او در بیمارستان با دخترکی 5 ساله روبهرو میشود که او هم مبتلا به سرطان است. دخترک عروسک کوچکی به نام «خردوش» دارد و بیشتر وقتش را با آن میگذارد. او عاشق مداد شمعی است. روزها با آنها نقاشی میکشد و شبها سعی میکند صندلی کنار تختش را رنگ قرمز بزند.
مرد راوی داستان دائماً مرگ را اطراف خودش میبیند، از بچگی میدیده، در زمان مرگ تمام عزیزانش و حالا هم میبیند. او از مرگ میخواهد که او را با خود نبرد. مرد تمام احساسش نسبت به این لحظات، نسبت به دخترک، عروسکش و حرفهایشان را در نامه توضیح میدهد. او داسان زندگی خودش، اینکه چگونه به آدم موفقی تبدیلشده و خودخواهیهایش را توضیح میدهد. این نامه حرفهایی است که او هرگز با پسرش نزده است
به خاطر تصادف نبود که سر از بیمارستان درآورم. از خیلی وقت پیش از آن بستری بودم. سرطان. دختر را شش روز پیش برای اولین بار دیدم، وقتیکه داشتم دور از چشم پرستارها درراه پل اضطراری سیگار میکشیدم. پرستارها مرتب اندر مضرات سیگار برایم سخنرانی میکنند. انگار دیگر عمری برایم مانده که سیگار بخواهد آن را بگیرد!