کتاب ویولن دیوانه

کتاب ویولن دیوانه نوشته سلما لاگلوف ترجمه سروش حبیبی توسط انتشارات چشمه به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات، ادبیات داستانی، رمان خارجی

پاییز بود و هوا دلگشا، در اواخر قرن نوزدهم. آن روزها در اوپسالا عمارت بلند دو طبقه ای بود، دور از مرکز شهر، دور افتاده میان سبزه زارها. صورت ظاهر این عمارت چنگی به دل نمی زند و می شود گفت که با آن دیوارهای زردش رنگ ماتم داشت. اما درخت مو بسیار پر شاخ و برگ و شادابی از این دیوارهای زرد روزه آفتاب بالا می رفت و سه پنجره ی طبقه ی دوم آن را با هاله ی خرمی در آغوش می گرفت

ویولن دیوانه

ماجرایی دلنشین و خواندنی از یکی از نام آورترین داستان سرایان سوئدی پیرامون جوانی برازنده، متمول و خوش پوش که دلبستگی عمیقی به ویولن خود دارد، آن چنان که نواختن را به هر چیز دیگری در این جهان ترجیح می دهد، اما از طریق یکی از دوستانش با خبر می شود که وضع مالی خانواده شان رو به افول است و مادرش زیر بار وام و قرض های متعدد گرفتار شده و تنها برای حفظ آرامش روانی او همه چیز را طور دیگری وانمود می کند. جوان که به میراث خانوادگی دلبستگی عمیق دارد تصمیم می گیرد تا برای حفظ آن تلاش کند.

بخشی از متن کتاب

اکنون رفتارشان با او هرچه می بود برایش تفاوتی نداشت. دیگر هیچ چیز نبود که اسباب اندوه او شود. بعد از این همیشه از زندگی شادمان می بود. با خود می گفت که اگر روزی زندگی برایش دشوار شود به شاخه گل مورد و اسبک چوبین برادرش فکر خواهد کرد. و سیاهی زندگی برایش سفید خواهد شد. از این که زنده بود و بر پشت جوان دوره گرد به سوی خانه می رفت بسیار خوشحال بود. آن روز صبح هیچ کس حتا به خواب نمی دید که او بر فرازی پرپیچ و خم به سوی خانه روان باشد. هیچ کس خیال هم نمی کرد که صحرای خرم با همه شبدرهای معطرش برای او آغوش بگشاید و مرغکان خوش خوان بر تاج سبزینه درختان بازگشت او را ترانه بخوانند. هرچیزی که دل زندگان را شاد می کرد برای او نیز بود. 

همان طور که اینگرید انتظار داشت جز مادرخوانده و خدمتگاران کسی در خانه نبود. مادرخوانده از صبح تا ظهر مقدمات ناهار یادبود را مهیا کرده بود. اکنون می شود گفت که همه چیز آماده بود و او رسیدن مهمان ها را انتظار می کشید. از آشپزخانه به اتاقش رفته بود تا پیراهن سیاه زیبایش را بپوشد. پاییز بود و هوا دلگشا، در اواخر سال های سی (قرن نوزدهم). آن روزها در اوپسالا عمارت بلند دو طبقه ای بود، دور از مرکز شهر، دور افتاده میان سبزه زارها. صورت ظاهر این عمارت چنگی به دل نمی زند و می شود گفت که با آن دیوارهای زردش رنگ ماتم داشت. اما درخت مو بسیار پر شاخ و برگ و شادابی از این دیوارهای زرد روزه آفتاب بالا می رفت و سه پنجره ی طبقه ی دوم آن را با هاله ی خرمی در آغوش می گرفت
 
  • روش های ارسال
  •    پیک تهران
  •    پیک سریع تهران
  •    پست پیشتاز
  •    تیباکس
  •    ویژه
  • موجود در انبار
120,000
٪12
105,600 تومان
توضیحات

کتاب ویولن دیوانه نوشته سلما لاگلوف ترجمه سروش حبیبی توسط انتشارات چشمه به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات، ادبیات داستانی، رمان خارجی

پاییز بود و هوا دلگشا، در اواخر قرن نوزدهم. آن روزها در اوپسالا عمارت بلند دو طبقه ای بود، دور از مرکز شهر، دور افتاده میان سبزه زارها. صورت ظاهر این عمارت چنگی به دل نمی زند و می شود گفت که با آن دیوارهای زردش رنگ ماتم داشت. اما درخت مو بسیار پر شاخ و برگ و شادابی از این دیوارهای زرد روزه آفتاب بالا می رفت و سه پنجره ی طبقه ی دوم آن را با هاله ی خرمی در آغوش می گرفت

ویولن دیوانه

ماجرایی دلنشین و خواندنی از یکی از نام آورترین داستان سرایان سوئدی پیرامون جوانی برازنده، متمول و خوش پوش که دلبستگی عمیقی به ویولن خود دارد، آن چنان که نواختن را به هر چیز دیگری در این جهان ترجیح می دهد، اما از طریق یکی از دوستانش با خبر می شود که وضع مالی خانواده شان رو به افول است و مادرش زیر بار وام و قرض های متعدد گرفتار شده و تنها برای حفظ آرامش روانی او همه چیز را طور دیگری وانمود می کند. جوان که به میراث خانوادگی دلبستگی عمیق دارد تصمیم می گیرد تا برای حفظ آن تلاش کند.

بخشی از متن کتاب

اکنون رفتارشان با او هرچه می بود برایش تفاوتی نداشت. دیگر هیچ چیز نبود که اسباب اندوه او شود. بعد از این همیشه از زندگی شادمان می بود. با خود می گفت که اگر روزی زندگی برایش دشوار شود به شاخه گل مورد و اسبک چوبین برادرش فکر خواهد کرد. و سیاهی زندگی برایش سفید خواهد شد. از این که زنده بود و بر پشت جوان دوره گرد به سوی خانه می رفت بسیار خوشحال بود. آن روز صبح هیچ کس حتا به خواب نمی دید که او بر فرازی پرپیچ و خم به سوی خانه روان باشد. هیچ کس خیال هم نمی کرد که صحرای خرم با همه شبدرهای معطرش برای او آغوش بگشاید و مرغکان خوش خوان بر تاج سبزینه درختان بازگشت او را ترانه بخوانند. هرچیزی که دل زندگان را شاد می کرد برای او نیز بود. 

همان طور که اینگرید انتظار داشت جز مادرخوانده و خدمتگاران کسی در خانه نبود. مادرخوانده از صبح تا ظهر مقدمات ناهار یادبود را مهیا کرده بود. اکنون می شود گفت که همه چیز آماده بود و او رسیدن مهمان ها را انتظار می کشید. از آشپزخانه به اتاقش رفته بود تا پیراهن سیاه زیبایش را بپوشد. پاییز بود و هوا دلگشا، در اواخر سال های سی (قرن نوزدهم). آن روزها در اوپسالا عمارت بلند دو طبقه ای بود، دور از مرکز شهر، دور افتاده میان سبزه زارها. صورت ظاهر این عمارت چنگی به دل نمی زند و می شود گفت که با آن دیوارهای زردش رنگ ماتم داشت. اما درخت مو بسیار پر شاخ و برگ و شادابی از این دیوارهای زرد روزه آفتاب بالا می رفت و سه پنجره ی طبقه ی دوم آن را با هاله ی خرمی در آغوش می گرفت
 
مشخصات
  • ناشر
    چشمه
  • نویسنده
    سلما لاگلوف
  • مترجم
    سروش حبیبی
  • قطع کتاب
    رقعی
  • نوع جلد
    شومیز
  • سال چاپ
    1401
  • نوبت چاپ
    هفتم
  • تعداد صفحات
    141
نظرات کاربران
    هیچ دیدگاهی برای این محصول ثبت نشده است!
برگشت به بالا
0216640800© کلیه حقوق این سایت محفوظ و متعلق به فروشگاه آژانس کتاب است.02166408000 طراحی سایت و سئو : توسط نونگار پردازش