کتاب مجموعه داستان‌های سرزمین وحشت جلد 13 وقتی شبح سگ زوزه می‌کشد

کتاب مجموعه داستان‌های سرزمین وحشت جلد 13 وقتی شبح سگ زوزه می‌کشد نوشته آر ال استاین ترجمه مانا یزدانی امیری توسط انتشارات اردیبهشت با موضوع کودک و نوجوان، داستان های نوجوان، داستان های تخیلی به چاپ رسیده است.

بخشی از متن کتاب وقتی شبح سگ زوزه می کشد

شت سر ما، بچه‌ی کوچولویی شروع به گریه کرد. و گفت: ـ این خیلی ترسناکه!... من دوستش ندارم!

مامان و باباش بلند شدند و اونو به سمت راهرو هل دادن و اجازه دادند اون خارج بشه. من و مارین خندیدیم. ما خیلی با هم خوب بودیم و اتفاقات خوبیم داشتیم. یک هفته‌ی ترسناک، پر از هیجان و بامزه در سرزمین وحشت. مخصوصاً از موقعی که مامان و بابامون گذاشته بودند که واسه خودمون باشیم. ما رو به حال خودمون گذاشته بودند.

توی دهکده‌ی گرگ‌ها، یکی از ماشین سواری‌ها خیلی ترسناک بود. این‌قدر جیغ زدیم که سرمون درد گرفت. چون اون موجودات نصفی گرگ بودند و نصفی آدم، واقعاً خیلی واقعی به نظر می‌رسیدند! اونا آدمایی بودند که لباس مو دار تنشون کرده بودند؟ اون‌جوری که اونا غرش می‌کردند و دندوناشونو نشون می‌دادند. تو می‌تونستی قسم بخوری که اونا واقعی‌ان! یکی دیگه از جاها و چیزای مورد علاقه‌ ما بازی‌های منطقه حفاظت شده بود. مارین کیلومتر‌ها بازی ویدیویی می‌کرد و اون سر هر بازی یه ضربه‌ای بهم می‌زد. حالا ما این‌جاییم، تو ردیف سوم از تئاتر اشباح، منتظر شروع شدن نمایش. روی سن نوشته‌ای در حال چکه کردن بود. "نمایش دلقکی شهر اشباح" صدای بلندی از بلندگوهای سالن پخش شد. چراغ‌ها در حال فلش زدن و صدای رعد و برق. به محض این‌که یکی شونه‌هامو گرفت و خیلی محکم تکونش داد، من خشکم زد. ـ هی! من به صورت دلقک که داشت می‌خندید خیره شدم. اون روی من خم شد و دوباره شونه‌هامو تکون داد. صورت دلقک با آرایش سفیدی پوشیده شده بود.

لبخند کجی روی صورتش کشیده شده بود. انگار چسبونده بودن روی صورتش. روی صورتش لامپ قرمزی به جای دماغش گذاشته بود. یقه قرمز و سفیدی با موهای سیخ سیخ، دور گردنش بود. موقعی که روی من خم شد، من تبر کوچولویی رو دیدم که درست وسط سر کچلش تا وسط فرو رفته بود. تیغه‌ی تبر انگار از نصف جمجمه‌اش گذشته بود و دسته‌اش با زاویه در کنار سرش بود. خون‌های نقاشی شده‌ای از هر دو طرف سرش در حال چکه کردن بود. اون با صدای دو رگه و خشنی گفت: ـ هی بچه‌ها... بذارین خودمو بهتون معرفی کنم. من دلقک قاتلم! دهن من باز مونده بود. می‌خواستم یه چیزی بگم اما شوکه شدم و یکه خورده بودم

  • روش های ارسال
  •    پیک تهران
  •    پیک سریع تهران
  •    پست پیشتاز
  •    تیباکس
  •    ویژه
  • ناموجود
ناموجود
توضیحات

کتاب مجموعه داستان‌های سرزمین وحشت جلد 13 وقتی شبح سگ زوزه می‌کشد نوشته آر ال استاین ترجمه مانا یزدانی امیری توسط انتشارات اردیبهشت با موضوع کودک و نوجوان، داستان های نوجوان، داستان های تخیلی به چاپ رسیده است.

بخشی از متن کتاب وقتی شبح سگ زوزه می کشد

شت سر ما، بچه‌ی کوچولویی شروع به گریه کرد. و گفت: ـ این خیلی ترسناکه!... من دوستش ندارم!

مامان و باباش بلند شدند و اونو به سمت راهرو هل دادن و اجازه دادند اون خارج بشه. من و مارین خندیدیم. ما خیلی با هم خوب بودیم و اتفاقات خوبیم داشتیم. یک هفته‌ی ترسناک، پر از هیجان و بامزه در سرزمین وحشت. مخصوصاً از موقعی که مامان و بابامون گذاشته بودند که واسه خودمون باشیم. ما رو به حال خودمون گذاشته بودند.

توی دهکده‌ی گرگ‌ها، یکی از ماشین سواری‌ها خیلی ترسناک بود. این‌قدر جیغ زدیم که سرمون درد گرفت. چون اون موجودات نصفی گرگ بودند و نصفی آدم، واقعاً خیلی واقعی به نظر می‌رسیدند! اونا آدمایی بودند که لباس مو دار تنشون کرده بودند؟ اون‌جوری که اونا غرش می‌کردند و دندوناشونو نشون می‌دادند. تو می‌تونستی قسم بخوری که اونا واقعی‌ان! یکی دیگه از جاها و چیزای مورد علاقه‌ ما بازی‌های منطقه حفاظت شده بود. مارین کیلومتر‌ها بازی ویدیویی می‌کرد و اون سر هر بازی یه ضربه‌ای بهم می‌زد. حالا ما این‌جاییم، تو ردیف سوم از تئاتر اشباح، منتظر شروع شدن نمایش. روی سن نوشته‌ای در حال چکه کردن بود. "نمایش دلقکی شهر اشباح" صدای بلندی از بلندگوهای سالن پخش شد. چراغ‌ها در حال فلش زدن و صدای رعد و برق. به محض این‌که یکی شونه‌هامو گرفت و خیلی محکم تکونش داد، من خشکم زد. ـ هی! من به صورت دلقک که داشت می‌خندید خیره شدم. اون روی من خم شد و دوباره شونه‌هامو تکون داد. صورت دلقک با آرایش سفیدی پوشیده شده بود.

لبخند کجی روی صورتش کشیده شده بود. انگار چسبونده بودن روی صورتش. روی صورتش لامپ قرمزی به جای دماغش گذاشته بود. یقه قرمز و سفیدی با موهای سیخ سیخ، دور گردنش بود. موقعی که روی من خم شد، من تبر کوچولویی رو دیدم که درست وسط سر کچلش تا وسط فرو رفته بود. تیغه‌ی تبر انگار از نصف جمجمه‌اش گذشته بود و دسته‌اش با زاویه در کنار سرش بود. خون‌های نقاشی شده‌ای از هر دو طرف سرش در حال چکه کردن بود. اون با صدای دو رگه و خشنی گفت: ـ هی بچه‌ها... بذارین خودمو بهتون معرفی کنم. من دلقک قاتلم! دهن من باز مونده بود. می‌خواستم یه چیزی بگم اما شوکه شدم و یکه خورده بودم

مشخصات
  • ناشر
    اردیبهشت
  • نویسنده
    آر ال استاین
  • مترجم
    مانا یزدانی امیری
  • قطع کتاب
    رقعی
  • نوع جلد
    شومیز
  • سال چاپ
    1395
  • نوبت چاپ
    اول
  • تعداد صفحات
    176
نظرات کاربران
    هیچ دیدگاهی برای این محصول ثبت نشده است!
برگشت به بالا
0216640800© کلیه حقوق این سایت محفوظ و متعلق به فروشگاه آژانس کتاب است.02166408000 طراحی سایت و سئو : توسط نونگار پردازش