کتاب هژمونی و استراتژی سوسیالیستی نوشته ارنستو لاکلائو، شانتال موفه با ترجمه محمد رضایی, توسط نشر ثالث به چاپ رسیده است.
تحولات مفهوم هژمونی رشتۀ هدایتگر تحلیل ماست؛ مفهومی که نمای گفتمانی و نقطۀ کانونی نظریهپردازی سیاسی مارکسیستی تصور میشود. دستاورد اصلی ما در این کتاب این است که در پس مفهوم «هژمونی» چیزی بیش از یک نوع رابطۀ سیاسیِ مکمل برای مقولات اساسی نظریۀ مارکسیستی نهفته است. در واقع، این مفهوم نوعی منطق امر اجتماعی عرضه میکند که انطباقی با این مقولات ندارد. منطق هژمونی بر خلاف عقلگراییِ مارکسیسم کلاسیک ـ که تاریخ و جامعه را کلیتهای قابلفهمی تصور میکند که حول قوانین نظری قابلکشفی شکل میگیرند ـ خودش را از همان ابتدا عملی پیشامدی و تکمیلی معرفی میکند که مستلزم عدمتوزانهای مقطعیـتاریخی است. به دنبال بسط قلمروهای کاربرد این مفهوم، از لنین تا گرامشی، قلمروی مفصلبندیهای پیشامدی نیز گسترش مییابد و مقولۀ «ضرورت تاریخ» که اساس مارکسیسم کلاسیک بوده است، از افق نظریۀ مارکسیستی خارج میشود.
ما در دو فصل انتهایی استدلال خواهیم کرد که گسترش و تعیین منطق اجتماعی موجود در مفهوم «هژمونی» ـ در جهتی که از گرامشی فراتر میرود ـ تکیهگاهی در اختیار ما میگذارد تا مبارزات اجتماعی اخیر در عین منحصربهفرد بودنشان، موضوع اندیشه شوند. همچنین به ما اجازه میدهد طرح کلی سیاستی جدید برای چپ را ترسیم کنیم که بنیان پروژۀ دموکراسی رادیکال خواهد بود.
کتاب هژمونی و استراتژی سوسیالیستی نوشته ارنستو لاکلائو، شانتال موفه با ترجمه محمد رضایی, توسط نشر ثالث به چاپ رسیده است.
تحولات مفهوم هژمونی رشتۀ هدایتگر تحلیل ماست؛ مفهومی که نمای گفتمانی و نقطۀ کانونی نظریهپردازی سیاسی مارکسیستی تصور میشود. دستاورد اصلی ما در این کتاب این است که در پس مفهوم «هژمونی» چیزی بیش از یک نوع رابطۀ سیاسیِ مکمل برای مقولات اساسی نظریۀ مارکسیستی نهفته است. در واقع، این مفهوم نوعی منطق امر اجتماعی عرضه میکند که انطباقی با این مقولات ندارد. منطق هژمونی بر خلاف عقلگراییِ مارکسیسم کلاسیک ـ که تاریخ و جامعه را کلیتهای قابلفهمی تصور میکند که حول قوانین نظری قابلکشفی شکل میگیرند ـ خودش را از همان ابتدا عملی پیشامدی و تکمیلی معرفی میکند که مستلزم عدمتوزانهای مقطعیـتاریخی است. به دنبال بسط قلمروهای کاربرد این مفهوم، از لنین تا گرامشی، قلمروی مفصلبندیهای پیشامدی نیز گسترش مییابد و مقولۀ «ضرورت تاریخ» که اساس مارکسیسم کلاسیک بوده است، از افق نظریۀ مارکسیستی خارج میشود.
ما در دو فصل انتهایی استدلال خواهیم کرد که گسترش و تعیین منطق اجتماعی موجود در مفهوم «هژمونی» ـ در جهتی که از گرامشی فراتر میرود ـ تکیهگاهی در اختیار ما میگذارد تا مبارزات اجتماعی اخیر در عین منحصربهفرد بودنشان، موضوع اندیشه شوند. همچنین به ما اجازه میدهد طرح کلی سیاستی جدید برای چپ را ترسیم کنیم که بنیان پروژۀ دموکراسی رادیکال خواهد بود.