کتاب همسر پنهانی نوشته گیل پل با ترجمه شیدا رضایی, توسط انتشارات جامی به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب شامل ادبیات ملل, رمان خارجی, ادبیات داستانی, داستان خارجی میباشد.
کتابی که می خوانید رمانی است لبریر از عشق، فقدان و تلاش برای رسیدن به معشوق که داستانی را در دو زمان متفاوت روایت می کند و به هم پیوند می زند، یک ماجرا در سال 2016 و دیگری از سال 1914 در حالیکه روسیه تزاری در کشمکش جنگ و آشوب و در آستانۀ سقوط قرار دارد، آغاز می شود.قسمت اول کتاب از آنجایی شروع می شود که دمیتری، افسر ارتش، در یکی از بخش های بیمارستان بستری شده است و با رفت و آمدهای “تاتیانا” ، دوشس بزرگ رومانوف، دلباخته ی او می شود و در چشم های تاتیانا می خواند که او هم دوستش دارد.
گزیده ای از کتاب
او روی دسته های صندلی فشار آورد تا خودش را بلند کند و بعد، پای صدمه دیده را روی زمین تاب داد و وقتی وزنش را روی آن گذاشت، کمی چهره اش را درهم کشید. تاتیانا کمک کرد او تعادلش را حفظ کند. برای لحظه ای، آن قدر به هم نزدیک شدند که دمیتری می توانست گرمای بدن او را حس کند و صدای نفس کشیدنش را بشنود. آرزو داشت بازوهایش را دور او حلقه می کرد؛ فقط باید کمی جرات به خرج می داد!
تاتیانا نزدیک او ماند تا او بتواند چند قدمی به سمت پنجرۀ مقابل بردارد، بعد مکث کرد تا نفسی تازه کند.....
کتاب همسر پنهانی نوشته گیل پل با ترجمه شیدا رضایی, توسط انتشارات جامی به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب شامل ادبیات ملل, رمان خارجی, ادبیات داستانی, داستان خارجی میباشد.
کتابی که می خوانید رمانی است لبریر از عشق، فقدان و تلاش برای رسیدن به معشوق که داستانی را در دو زمان متفاوت روایت می کند و به هم پیوند می زند، یک ماجرا در سال 2016 و دیگری از سال 1914 در حالیکه روسیه تزاری در کشمکش جنگ و آشوب و در آستانۀ سقوط قرار دارد، آغاز می شود.قسمت اول کتاب از آنجایی شروع می شود که دمیتری، افسر ارتش، در یکی از بخش های بیمارستان بستری شده است و با رفت و آمدهای “تاتیانا” ، دوشس بزرگ رومانوف، دلباخته ی او می شود و در چشم های تاتیانا می خواند که او هم دوستش دارد.
گزیده ای از کتاب
او روی دسته های صندلی فشار آورد تا خودش را بلند کند و بعد، پای صدمه دیده را روی زمین تاب داد و وقتی وزنش را روی آن گذاشت، کمی چهره اش را درهم کشید. تاتیانا کمک کرد او تعادلش را حفظ کند. برای لحظه ای، آن قدر به هم نزدیک شدند که دمیتری می توانست گرمای بدن او را حس کند و صدای نفس کشیدنش را بشنود. آرزو داشت بازوهایش را دور او حلقه می کرد؛ فقط باید کمی جرات به خرج می داد!
تاتیانا نزدیک او ماند تا او بتواند چند قدمی به سمت پنجرۀ مقابل بردارد، بعد مکث کرد تا نفسی تازه کند.....