رمان نجیب زاده اى در مسکو نوشته آمور تولز با ترجمه مصطفی احمدی، توسط انتشارات کتاب کوله پشتی با موضوع ادبیات ملل, رمان ملل, ادبیات داستانی, داستان خارجی به چاپ رسیده است.
از پرفروشترینهای نیویورک تایمز و نامزد بهترین رمان تاریخی سال 2016 به انتخاب گودریدز است.
با وقوع انقلاب روسیه، نظام سیاسی و طبقاتی آن دستخوش تحول میشود... الکساندرا ایلیچ رستوف، اشرافزادهای که در نظام سیاسی جدید جایگاهی ندارد، به حبس ابد در هتل متروپل مسکو محکوم میشود و تحت نظر قرار میگیرد، اما او خود را به چهار دیواری متروپل محدود نمیکند و تلاش میکند با واقعبینی و عملگرایی، محدوده دیوارهای هتل را فراتر از واقعیت ببرد...
کنت، دقیقاً مطمئن نبود که قبلاً چنین چیزی را شنیده بود یا نه. طنین آن ظریف و فاقد جسارت بود اما نشانی قطعی از اخراج داشت (احتمالاً به این دلیل که آدم را به اندیشه فرو بَرد).
حتی کسی که معمولاً به خاطر رفتار تند و بیادبانه روی درهم میکشد هم تحت شرایطی ممکن است به غیرمنصفانه بودن تنبیهی اقرار کند، مثل وقتی که خود را در راهرویی خالی میبیند و کفشهایش در دست و دکمههای پیراهنش باز است (و درست در همان موقع زنی که او همین الان تَرکش کرده است در خواب ناز و سنگین به سر ببرد.) چون اگر مردی تا این اندازه خوش اقبال باشد که زیبایی بیقرار و بیپروا او را از میان جماعتی انبوه گلچین کند نباید انتظار داشته باشد که بدون تشریفات او را در پایان کار بفرستد ردِ کارش؟
خب، شاید اینطور باشد؛ اما کنت که در راهروی خالی در مقابل کاسۀ نیمخوردۀ بُرشت ایستاده بود بیش از اینکه احساس اندیشمند بودن داشته باشد احساس میکرد که یک روح است. کنت وقتی در سکوت در سالن میرفت با خود فکر کرد که، بله، یک روح. مانند پدر هملت که بعداز ساعت نگهبانی شبانه در اطراف برج و باروهای السینور پرسه میزد... یا مانند آکاکی آکاکیویچ، روحی که گوگول رهایش کرده بود تا در تاریکی صبح به جستوجوی شنل دزدیده شدهاش پل کالینکین را تسخیر کند...
رمان نجیب زاده اى در مسکو نوشته آمور تولز با ترجمه مصطفی احمدی، توسط انتشارات کتاب کوله پشتی با موضوع ادبیات ملل, رمان ملل, ادبیات داستانی, داستان خارجی به چاپ رسیده است.
از پرفروشترینهای نیویورک تایمز و نامزد بهترین رمان تاریخی سال 2016 به انتخاب گودریدز است.
با وقوع انقلاب روسیه، نظام سیاسی و طبقاتی آن دستخوش تحول میشود... الکساندرا ایلیچ رستوف، اشرافزادهای که در نظام سیاسی جدید جایگاهی ندارد، به حبس ابد در هتل متروپل مسکو محکوم میشود و تحت نظر قرار میگیرد، اما او خود را به چهار دیواری متروپل محدود نمیکند و تلاش میکند با واقعبینی و عملگرایی، محدوده دیوارهای هتل را فراتر از واقعیت ببرد...
کنت، دقیقاً مطمئن نبود که قبلاً چنین چیزی را شنیده بود یا نه. طنین آن ظریف و فاقد جسارت بود اما نشانی قطعی از اخراج داشت (احتمالاً به این دلیل که آدم را به اندیشه فرو بَرد).
حتی کسی که معمولاً به خاطر رفتار تند و بیادبانه روی درهم میکشد هم تحت شرایطی ممکن است به غیرمنصفانه بودن تنبیهی اقرار کند، مثل وقتی که خود را در راهرویی خالی میبیند و کفشهایش در دست و دکمههای پیراهنش باز است (و درست در همان موقع زنی که او همین الان تَرکش کرده است در خواب ناز و سنگین به سر ببرد.) چون اگر مردی تا این اندازه خوش اقبال باشد که زیبایی بیقرار و بیپروا او را از میان جماعتی انبوه گلچین کند نباید انتظار داشته باشد که بدون تشریفات او را در پایان کار بفرستد ردِ کارش؟
خب، شاید اینطور باشد؛ اما کنت که در راهروی خالی در مقابل کاسۀ نیمخوردۀ بُرشت ایستاده بود بیش از اینکه احساس اندیشمند بودن داشته باشد احساس میکرد که یک روح است. کنت وقتی در سکوت در سالن میرفت با خود فکر کرد که، بله، یک روح. مانند پدر هملت که بعداز ساعت نگهبانی شبانه در اطراف برج و باروهای السینور پرسه میزد... یا مانند آکاکی آکاکیویچ، روحی که گوگول رهایش کرده بود تا در تاریکی صبح به جستوجوی شنل دزدیده شدهاش پل کالینکین را تسخیر کند...