کتاب نامه های محرمانه راهبی که فراری اش را فروخت

کتاب نامه های محرمانه راهبی که فراری اش را فروخت اثر رابین شارما با ترجمه رضا اسکندری آذر، توسط انتشارات نون به چاپ رسیده است

موضوع کتاب: ادبیات، ادبیات خارجی، رمان خارجی

راهنمای خاموشم به‌سرعت جلوتر از من حرکت می‌کرد، انگار او هم از آنجا بودن دل خوشی نداشت. دالان کم‌نور و نمور بود. استخوان‌های شش میلیون شهروند پاریسی در این مکان دفن شده بودند...
 ناگهان، مرد جوان جلوی ورودی یک دالان ایستاد. دالان جدید با یک در نرده‌ای آهنی زنگ‌ زده از دالانی که در آن بودیم ، جدا شده بود.
 دالان دوم هم تاریک بود.
 راهنمایم در فلزی را باز کرد و وارد تاریکی مطلق شد. لحظه‌ای مکث کرد و از روی شانه، نگاهی به من انداخت تا خاطرجمع شود به‌دنبالش می‌روم. همان‌طور که مقابل رویم در دل تاریکی ناپدید می‌شد، مردد، در نور ضعیف، به‌دنبالش راه افتادم. چند قدمی پیش رفتم. بعد، پایم به چیزی برخورد کرد. صدایی از جنس چوب در فضا پیچید و میخکوبم کرد. همان لحظه، نور اطرافم شعله‌ور شد. راهنمایم چراغ‌قوه‌اش را روشن کرده بود. یک‌باره آرزو کردم کاش این کار را نکرده بود.
 نظم و ترتیب مخوف حاکم بر فضا از بین رفت. همه جا پر از اسکلت‌هایی بود که کف زمین اطرافمان پخش شده و مثل آبشاری از دیوارها پایین آمده بودند. نور چراغ‌قوه روی غبار شناور در فضا و تار عنکبوت‌های آویخته از سقف موج می‌انداخت. راهنمایم به فرانسوی گفت: «اینجا برای شماست.» چراغ‌قوه را به‌طرفم گرفت و در همان حین، از کنارم رد شد. آمدم بهش بگویم «چی...»، قبل از آنکه جمله را تمام کنم، مرد بهم تشر زد: «اینجا می‌بینی‌شون.» و بعد، رفت و مرا در عمق پنجاه پایی زمین، تنها، ایستاده میان دریایی از اسکلت‌ها، باقی گذاشت.

  • روش های ارسال
  •    پیک تهران
  •    پیک سریع تهران
  •    پست پیشتاز
  •    تیباکس
  •    ویژه
  • موجود در انبار
89,000
٪17
73,870 تومان
توضیحات

کتاب نامه های محرمانه راهبی که فراری اش را فروخت اثر رابین شارما با ترجمه رضا اسکندری آذر، توسط انتشارات نون به چاپ رسیده است

موضوع کتاب: ادبیات، ادبیات خارجی، رمان خارجی

راهنمای خاموشم به‌سرعت جلوتر از من حرکت می‌کرد، انگار او هم از آنجا بودن دل خوشی نداشت. دالان کم‌نور و نمور بود. استخوان‌های شش میلیون شهروند پاریسی در این مکان دفن شده بودند...
 ناگهان، مرد جوان جلوی ورودی یک دالان ایستاد. دالان جدید با یک در نرده‌ای آهنی زنگ‌ زده از دالانی که در آن بودیم ، جدا شده بود.
 دالان دوم هم تاریک بود.
 راهنمایم در فلزی را باز کرد و وارد تاریکی مطلق شد. لحظه‌ای مکث کرد و از روی شانه، نگاهی به من انداخت تا خاطرجمع شود به‌دنبالش می‌روم. همان‌طور که مقابل رویم در دل تاریکی ناپدید می‌شد، مردد، در نور ضعیف، به‌دنبالش راه افتادم. چند قدمی پیش رفتم. بعد، پایم به چیزی برخورد کرد. صدایی از جنس چوب در فضا پیچید و میخکوبم کرد. همان لحظه، نور اطرافم شعله‌ور شد. راهنمایم چراغ‌قوه‌اش را روشن کرده بود. یک‌باره آرزو کردم کاش این کار را نکرده بود.
 نظم و ترتیب مخوف حاکم بر فضا از بین رفت. همه جا پر از اسکلت‌هایی بود که کف زمین اطرافمان پخش شده و مثل آبشاری از دیوارها پایین آمده بودند. نور چراغ‌قوه روی غبار شناور در فضا و تار عنکبوت‌های آویخته از سقف موج می‌انداخت. راهنمایم به فرانسوی گفت: «اینجا برای شماست.» چراغ‌قوه را به‌طرفم گرفت و در همان حین، از کنارم رد شد. آمدم بهش بگویم «چی...»، قبل از آنکه جمله را تمام کنم، مرد بهم تشر زد: «اینجا می‌بینی‌شون.» و بعد، رفت و مرا در عمق پنجاه پایی زمین، تنها، ایستاده میان دریایی از اسکلت‌ها، باقی گذاشت.

مشخصات
  • ناشر
    نون
  • نویسنده
    رابین شارما
  • مترجم
    رضا اسکندری آذر
  • قطع کتاب
    رقعی
  • نوع جلد
    شومیز
  • سال چاپ
    1400
  • نوبت چاپ
    چهارم
  • تعداد صفحات
    224
نظرات کاربران
    هیچ دیدگاهی برای این محصول ثبت نشده است!
برگشت به بالا
0216640800© کلیه حقوق این سایت محفوظ و متعلق به فروشگاه آژانس کتاب است.02166408000 طراحی سایت و سئو : توسط نونگار پردازش