کتاب موبی دیک نوشته هرمان ملویل ترجمه نوشین ابراهیمی توسط انتشارات افق به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات، ادبیات داستانی، رمان خارجی
درست نمیتوانم بگویم چرا شکار نهنگ را انتخاب کردم. ما گاهی وقتها بدون هیچ توضیح و دلیل روشنی دست به کارهایی میزنیم. همینقدر میدانم که ماهها رؤیای این جانورانِ عظیم دریاگرد و همهی گوشه کنارهای خطرناک و پرتِ جهانی را که در آن پرسه میزدند، در سر داشتم. این حیوانات شگفت انگیز کنجکاوی مرا دامن میزدند. قایقها و دریانوردانی هم که در تعقیب آنها بودند به همان اندازه مرموز و حیرتانگیز بودند. همیشه فکر میکردم وظیفه دارم به رموز آفرینش بیندیشم و مصمم بودم در یک کشتی صید نهنگ استخدام شوم و این شیوهی زندگی را با تمام رنجها و شادیها و مراسم و سنتهای عجیبش امتحان کنم.
شب پیش از سفر، خواب دیدم یک دسته عنبرماهیِ غولپیکر تقلاکنان دور سرم شنا میکنند، آب کف میکرد و ماهیها توی تاریکیِ زیر دریا سُر میخوردند و بیرون میآمدند. سردستهشان شبحِ سفیدِ نهنگ بزرگی با آروارهی خمیده بود. تمام بدنش پر بود از زوبینهای کج و کوله و زنگزده، حیوان در ریسمانهای آویخته و تکهپارههای هزاران قایق خرد شده، گیر افتاده بود. همی که چشمهام را مالیدم تا این منظرهی روح مانند را واضحتر ببینم، ماهی چرخید و توی تاریکی لغزید. من تا نزدیک به پایان ماجرا، تعبیر این رؤیا را نفهمیدم...
وقتهایی که ناخدا روی سوراخ مهار دیدهبانیاش مشغول کار نبود، به اتاقش در طبقهی پایین میرفت و نقشههایش را بررسی میکرد. یک روز صبح داشتم کف راهروی تنگ بیرون خوابگاه ناخدا را میسابیدم، که استارباک با چهرهای وحشتزده به سرعت از کنارم رد شد و در اتاق اهب را زد. اما چون جوابی نشنیدداخل شد و در را پشت سرش نیمهباز گذاشت. من هم در شستن بخشی از راهرو که دور و بر اتاق ناخدا بود، خیلی دقیق بودم و هم وظیفه داشتم دوستانم را در خوابگاه خدمه از تمام اخبار مهم آگاه کنم.
پس سرک کشیدم و نگاه سریعی به آن معبد خصوصی که اتاق ناخدا بود، انداختم. اتاق تمیز و معمولی بود، روی دیوارش قفسههای کتاب، تاقچهی سلاحهای گرم و یک گنجهی شیشهای پر از بطریها و وسایلعلمی ردیف شده بود. بعد، تخت نامرتب اهب در گوشهی اتاق، توجهم را جلب کرد. تمام ملافهها طوری بههم گره خورده و در اطراف ریخته بودند که انگار حیوانی وحشی آنجا خوابیده بود. بعدها که دربارهی این موضوع از پیشکار سؤال کردم، گفت که ناخدا هیچوقت کاملا خوابش نمیبُرد. او همیشه یکی دو ساعت مثل یک نهنگ عصبانی تقلا میکرد و سعی میکرد بخوابد، بعد دوباره از جایش بلند میشد و با فریاد لباسهایش را میخواست.
کتاب موبی دیک نوشته هرمان ملویل ترجمه نوشین ابراهیمی توسط انتشارات افق به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات، ادبیات داستانی، رمان خارجی
درست نمیتوانم بگویم چرا شکار نهنگ را انتخاب کردم. ما گاهی وقتها بدون هیچ توضیح و دلیل روشنی دست به کارهایی میزنیم. همینقدر میدانم که ماهها رؤیای این جانورانِ عظیم دریاگرد و همهی گوشه کنارهای خطرناک و پرتِ جهانی را که در آن پرسه میزدند، در سر داشتم. این حیوانات شگفت انگیز کنجکاوی مرا دامن میزدند. قایقها و دریانوردانی هم که در تعقیب آنها بودند به همان اندازه مرموز و حیرتانگیز بودند. همیشه فکر میکردم وظیفه دارم به رموز آفرینش بیندیشم و مصمم بودم در یک کشتی صید نهنگ استخدام شوم و این شیوهی زندگی را با تمام رنجها و شادیها و مراسم و سنتهای عجیبش امتحان کنم.
شب پیش از سفر، خواب دیدم یک دسته عنبرماهیِ غولپیکر تقلاکنان دور سرم شنا میکنند، آب کف میکرد و ماهیها توی تاریکیِ زیر دریا سُر میخوردند و بیرون میآمدند. سردستهشان شبحِ سفیدِ نهنگ بزرگی با آروارهی خمیده بود. تمام بدنش پر بود از زوبینهای کج و کوله و زنگزده، حیوان در ریسمانهای آویخته و تکهپارههای هزاران قایق خرد شده، گیر افتاده بود. همی که چشمهام را مالیدم تا این منظرهی روح مانند را واضحتر ببینم، ماهی چرخید و توی تاریکی لغزید. من تا نزدیک به پایان ماجرا، تعبیر این رؤیا را نفهمیدم...
وقتهایی که ناخدا روی سوراخ مهار دیدهبانیاش مشغول کار نبود، به اتاقش در طبقهی پایین میرفت و نقشههایش را بررسی میکرد. یک روز صبح داشتم کف راهروی تنگ بیرون خوابگاه ناخدا را میسابیدم، که استارباک با چهرهای وحشتزده به سرعت از کنارم رد شد و در اتاق اهب را زد. اما چون جوابی نشنیدداخل شد و در را پشت سرش نیمهباز گذاشت. من هم در شستن بخشی از راهرو که دور و بر اتاق ناخدا بود، خیلی دقیق بودم و هم وظیفه داشتم دوستانم را در خوابگاه خدمه از تمام اخبار مهم آگاه کنم.
پس سرک کشیدم و نگاه سریعی به آن معبد خصوصی که اتاق ناخدا بود، انداختم. اتاق تمیز و معمولی بود، روی دیوارش قفسههای کتاب، تاقچهی سلاحهای گرم و یک گنجهی شیشهای پر از بطریها و وسایلعلمی ردیف شده بود. بعد، تخت نامرتب اهب در گوشهی اتاق، توجهم را جلب کرد. تمام ملافهها طوری بههم گره خورده و در اطراف ریخته بودند که انگار حیوانی وحشی آنجا خوابیده بود. بعدها که دربارهی این موضوع از پیشکار سؤال کردم، گفت که ناخدا هیچوقت کاملا خوابش نمیبُرد. او همیشه یکی دو ساعت مثل یک نهنگ عصبانی تقلا میکرد و سعی میکرد بخوابد، بعد دوباره از جایش بلند میشد و با فریاد لباسهایش را میخواست.