کتاب من آملیا ارهارت هستم نوشته برد ملتسر ترجمه شبنم حیدری پور و با تصویرگری کریستوفر الیوپولوس توسط انتشارات پرتقال به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب شامل کودک و نوجوان، ادبیات داستانی، داستان کودک می باشد.
شخصیت کتاب «آملیا ارهات» نام دارد. کسی که از 7 سالگی رویای پرواز را در سر می پروراند. او از کودکی به دیدن نمایش های هوایی می رفت، تا اینکه در بزرگسالی رکورد پروازهای زیادی را به نام خودش ثبت کرد. آملیا ارهات اولین زنی است که رکورد پرواز بر فراز اقیانوس اطلس را در کوتاه ترین زمان شکست. او برای رسیدن به رویاهایش بارها پرواز کرد و هرگز دست از تلاش نکشید. بهترین درسی که آملیا ارهات می تواند به خواننده بدهد این است که برای هر رویایی که در سر دارید، سخت تلاش کنید و اجازه ندهید کسی جلویتان را بگیرد.
وقتی کوچک بودم، دیگران به من می گفتند دخترها باید پیراهن بپوشند و عروسک بازی کنند. می گفتند ما دخترها نباید ماجراجویی کنیم چون خانمانه نیست.
اما این حرف ها توی گوش من نمی رفت.
اگر مادربزرگ ببیند چه کار می کنی اصلا خوشش نمی آید!
هفت سالم که بود، با خواهرم تصمیم گرفتیم یکی از آن ترن هوایی هایی را که توی شهربازی ها دیده بودیم برای خودمان توی حیاط پشتی خانه بسازیم. دو تا تخته چوب را تکیه دادیم به دیوار انباری.
جعبه ی چوبی کوچکی که چرخ های اسکیت را به کف آن وصل کرده بودیم شد واگن ما. به تخته چوب ها هم روغن زدیم تا با سرعت زیاد رویش سر بخوریم.
آملیا مطمئنی فکر خوبی است؟
فکر خوبی نیست.
بهترین فکر است!
کتاب من آملیا ارهارت هستم نوشته برد ملتسر ترجمه شبنم حیدری پور و با تصویرگری کریستوفر الیوپولوس توسط انتشارات پرتقال به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب شامل کودک و نوجوان، ادبیات داستانی، داستان کودک می باشد.
شخصیت کتاب «آملیا ارهات» نام دارد. کسی که از 7 سالگی رویای پرواز را در سر می پروراند. او از کودکی به دیدن نمایش های هوایی می رفت، تا اینکه در بزرگسالی رکورد پروازهای زیادی را به نام خودش ثبت کرد. آملیا ارهات اولین زنی است که رکورد پرواز بر فراز اقیانوس اطلس را در کوتاه ترین زمان شکست. او برای رسیدن به رویاهایش بارها پرواز کرد و هرگز دست از تلاش نکشید. بهترین درسی که آملیا ارهات می تواند به خواننده بدهد این است که برای هر رویایی که در سر دارید، سخت تلاش کنید و اجازه ندهید کسی جلویتان را بگیرد.
وقتی کوچک بودم، دیگران به من می گفتند دخترها باید پیراهن بپوشند و عروسک بازی کنند. می گفتند ما دخترها نباید ماجراجویی کنیم چون خانمانه نیست.
اما این حرف ها توی گوش من نمی رفت.
اگر مادربزرگ ببیند چه کار می کنی اصلا خوشش نمی آید!
هفت سالم که بود، با خواهرم تصمیم گرفتیم یکی از آن ترن هوایی هایی را که توی شهربازی ها دیده بودیم برای خودمان توی حیاط پشتی خانه بسازیم. دو تا تخته چوب را تکیه دادیم به دیوار انباری.
جعبه ی چوبی کوچکی که چرخ های اسکیت را به کف آن وصل کرده بودیم شد واگن ما. به تخته چوب ها هم روغن زدیم تا با سرعت زیاد رویش سر بخوریم.
آملیا مطمئنی فکر خوبی است؟
فکر خوبی نیست.
بهترین فکر است!