کتاب مزایای منزوی بودن نوشته استیون چپاسکی با ترجمه کاوان بشیری, توسط انتشارات میلکان به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات ملل, رمان خارجی, ادبیات داستانی, داستان خارجی
من خیلی مذهبی بزرگ نشدم، چون پدرمادرم خودشون به مدرسهی کاتولیک رفته بودن، ولی خیلی زیاد به خدا اعتقاد دارم. فقط اسمی براش نذاشتم. فکر کنم بدونی منظورم چیه. امیدوارم باوجوداین ناامیدش نکرده باشم.
درضمن، بابا یه جروبحث حسابی با پدرمادرِ پسره داشت. مادرِ پسره خیلیخیلی عصبانی شده بود و سر پسرش جیغوداد کرده بود. پدر پسره ساکت مونده بود. بابا خیلی موضوع رو شخصی نکرده بود. به اونا نگفته بود که پسرشون رو تخمی بزرگکردن یا یه همچین چیزهایی.
تا جاییکه به بابام مربوط میشد، تنها چیزِ مهم این بود که کمک کنن پسرشون از خواهرم دور بمونه. همینکه توافق شد، اونا رو ول کرده بود تا خونوادگی به این موضوع رسیدگی کنن. حداقل این چیزی بود که به ما گفت.
تنها چیزیکه از بابام پرسیدم، در مورد مشکلات خونوادگی پسره بود. اینکه فکر میکنه اونا پسرشون رو کتک زدن یا نه. بابا بهم گفت سرم به کار خودم باشه، چون نمیدونه و هیچوقت هم نمیپرسه و فکر نمیکنه مهم باشه.
«همه یه قصهی گریهدار ندارن چارلی، و حتی اگه داشته باشن، دلیل نمیشه.»
فقط همینها رو گفت. بعد رفتیم تلویزیون نگاه کنیم.
خواهرم هنوز از دستم عصبانیه، ولی بابا گفت کار درست رو انجام دادم. امیدوارم اینطوری بوده باشه، ولی سخته گفتنش گاهی وقتها.
کتاب مزایای منزوی بودن نوشته استیون چپاسکی با ترجمه کاوان بشیری, توسط انتشارات میلکان به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات ملل, رمان خارجی, ادبیات داستانی, داستان خارجی
من خیلی مذهبی بزرگ نشدم، چون پدرمادرم خودشون به مدرسهی کاتولیک رفته بودن، ولی خیلی زیاد به خدا اعتقاد دارم. فقط اسمی براش نذاشتم. فکر کنم بدونی منظورم چیه. امیدوارم باوجوداین ناامیدش نکرده باشم.
درضمن، بابا یه جروبحث حسابی با پدرمادرِ پسره داشت. مادرِ پسره خیلیخیلی عصبانی شده بود و سر پسرش جیغوداد کرده بود. پدر پسره ساکت مونده بود. بابا خیلی موضوع رو شخصی نکرده بود. به اونا نگفته بود که پسرشون رو تخمی بزرگکردن یا یه همچین چیزهایی.
تا جاییکه به بابام مربوط میشد، تنها چیزِ مهم این بود که کمک کنن پسرشون از خواهرم دور بمونه. همینکه توافق شد، اونا رو ول کرده بود تا خونوادگی به این موضوع رسیدگی کنن. حداقل این چیزی بود که به ما گفت.
تنها چیزیکه از بابام پرسیدم، در مورد مشکلات خونوادگی پسره بود. اینکه فکر میکنه اونا پسرشون رو کتک زدن یا نه. بابا بهم گفت سرم به کار خودم باشه، چون نمیدونه و هیچوقت هم نمیپرسه و فکر نمیکنه مهم باشه.
«همه یه قصهی گریهدار ندارن چارلی، و حتی اگه داشته باشن، دلیل نمیشه.»
فقط همینها رو گفت. بعد رفتیم تلویزیون نگاه کنیم.
خواهرم هنوز از دستم عصبانیه، ولی بابا گفت کار درست رو انجام دادم. امیدوارم اینطوری بوده باشه، ولی سخته گفتنش گاهی وقتها.