کتاب مرگی بسیار آرام نوشته سیمون دوبووار با ترجمه سیروس ذکا توسط انتشارات ماهی با موضوع ادبیات داستانی، رمان خارجی به چاپ رسیده است.
دوبووار در این اثر، آخرین لحظات حضور خود در کنار مادر در حال مرگش را با نثری شاعرانه و زیبا به تصویر کشیده است. فرانسواز دوبووار، مادر سیمون، در حمام به زمین می خورد و استخوان رانش می شکند. فرانسواز را به بیمارستان منتقل می کنند و او حین سپری کردن دوران نقاهت، نشانه هایی از بی حالی شدید و بی میلی به غذا را از خود نشان می دهد. زمان زیادی نمی گذرد که دکترها متوجه غده ای سرطانی در روده ی کوچک او می شوند که با سرعتی زیاد در حال رشد است. سیمون و خواهرش، پوپت، برای سه ماه، نوبتی در کنار بستر مادر خود می مانند و آخرین لحظات زندگی اش را در کنار او می گذرانند.
بخشی از متن کتاب
ما نه،انسان بدین سبب نمی میرد که به دنیا آمده، زندگی کرده و پیر شده، بلکه به علتی می میرد. دانستن این که مامان به علت سن و سالش به مرگ نزدیک بود، از این غافلگیری دهشتانک نکاست. او یک غده ی سرطانی داشت. سرطان، انسداد شریان و نارسایی های ریوی همان قدر سبعانه و پیش بینی ناپذیرند که از کار افتادن موتور هواپیما در سینه ی آسمان. مادرم در آن انزاوی احتضار همه را تشویق به خوشبختی می کرد و بهای بی نهایت هر لحظه را می دانست. پافشاری بیهوده اش نیز پرده ی اطمینان بخش ابتذالات روزمره را می درید. هیچ مرگی طبیعی نیست.
کتاب مرگی بسیار آرام نوشته سیمون دوبووار با ترجمه سیروس ذکا توسط انتشارات ماهی با موضوع ادبیات داستانی، رمان خارجی به چاپ رسیده است.
دوبووار در این اثر، آخرین لحظات حضور خود در کنار مادر در حال مرگش را با نثری شاعرانه و زیبا به تصویر کشیده است. فرانسواز دوبووار، مادر سیمون، در حمام به زمین می خورد و استخوان رانش می شکند. فرانسواز را به بیمارستان منتقل می کنند و او حین سپری کردن دوران نقاهت، نشانه هایی از بی حالی شدید و بی میلی به غذا را از خود نشان می دهد. زمان زیادی نمی گذرد که دکترها متوجه غده ای سرطانی در روده ی کوچک او می شوند که با سرعتی زیاد در حال رشد است. سیمون و خواهرش، پوپت، برای سه ماه، نوبتی در کنار بستر مادر خود می مانند و آخرین لحظات زندگی اش را در کنار او می گذرانند.
بخشی از متن کتاب
ما نه،انسان بدین سبب نمی میرد که به دنیا آمده، زندگی کرده و پیر شده، بلکه به علتی می میرد. دانستن این که مامان به علت سن و سالش به مرگ نزدیک بود، از این غافلگیری دهشتانک نکاست. او یک غده ی سرطانی داشت. سرطان، انسداد شریان و نارسایی های ریوی همان قدر سبعانه و پیش بینی ناپذیرند که از کار افتادن موتور هواپیما در سینه ی آسمان. مادرم در آن انزاوی احتضار همه را تشویق به خوشبختی می کرد و بهای بی نهایت هر لحظه را می دانست. پافشاری بیهوده اش نیز پرده ی اطمینان بخش ابتذالات روزمره را می درید. هیچ مرگی طبیعی نیست.