کتاب ماهاباراتا نوشته ژان کلود کری یر ترجمه بهمن کیارستمی توسط انتشارات نگر با موضوع ادبیات، ادبیات داستانی، نمایشنامه به چاپ رسیده است.
ماهاباراتا یکی از بزرگترین حماسههای منظوم جهان و بلندترین سرودهای است که تاکنون به رشتهی تحریر در آمده. زبان اصلی اثر سانسکریت است و بیش از صدهزار بیت دارد. نخستین نسخههای بهدست آمده از این سرودهی حماسی به سدهی پنجم یا ششم پیشاز میلاد بازمیگردد. این سرودهها تا هفتصد یا هشتصد سال بعد، همچنان در حال تکوین بودهاند و سرانجام در سدهی سوم یا چهارم میلادی، کموبیش ساختار نهایی خود را یافتهاند. از آن پس تاکنون، نویسندههای زیادی با طبع، تفسیر، سنت و ملیتهای مختلف به آن رنگ بخشیدهاند. این اثر را باورها، افسانهها، اندیشهها و اسطورههایی پدید آوردهاند که هنوز بخشی از زندگی مردم هندوستان است. حماسهای که هنوز در هند و اندونزی زنده است و به سبکهای گوناگون روی صحنهیا در کوچه و خیابان اجرا میشود. «ماها» در زبان سانسکریت به معنای «بزرگ» یا «کامل» است. «باراتا» نیز نخست نام شخصیتی افسانهای و سپس نام خانوادگی یا نام یک قبیله است. پس میتوان ماهاباراتا را اینطور معنی کرد: «سرگذشت عظیم باراتا.» اما باراتا در مفهومی گسترده به معنای هندو و به طور کلی به معنی انسان است؛ پس ماهاباراتا را میتوان چنین نیز تعبیر کرد: «سرگذشت عظیم بشریت». این روایت، داستان نبردی طولانی و خونین بین دو گروه از عموزادههاست: «پاندوها» که پنج برادرند و «کوروها» که صد برادرند.
این نزاع خانوادگی که بر سر پادشاهی است، به نبردی مهیب میانجامد؛ نبردی که سرنوشت زمین را رقم میزند.
ماهاباراتا به احتمال قریب به یقین ریشهی تاریخی دارد و شاید بازتاب نبرد «کوروکشترا» باشد که در سال ۳۲۰۰ پیش از میلاد به وقوع پیوسته است. برخی مورخان آن را ملهم از نبرد بین اقوام آریایی و دراویدی در هزارهی دوم پیش از میلاد میدانند. برخی دیگر نیز از ورای آموزشهای سیاسی، اجتماعی، اخلاقی و مذهبی به این اثر مینگرند و آن را رسالهای بلند دربارهی رفتار شاهانه میدانند؛ اما ما کارمان را بر هیچ یک از این دیدگاهها بنا نکردیم. اگرچه هر یک جذابیت خود را داشت، آنچه ما را مجذوب کرد، ساختار این سرودهی عظیم بود؛ بیتها چون رودی خروشان پیش میروند و غنای بیپایانشان حصار هر قالب، مضمون، تاریخ و یا تحلیل روانشناسانهای را در هم میشکنند. درها بیوقفه گشوده میشوند و ما را به درهای دیگر هدایت میکنند. شاخ و برگهای متعدد و گاه به ظاهر ضدونقیض، به دنبال هم میآیند و در هم میشوند، اما ماجرای اصلی داستان که همان تهدید است، هرگز در میان این شاخ و برگها گم نمیشود: «روزگار ما، روزگار ویرانی است و همهچیز بر آن دلالت دارد. آیا راه گریزی از این ویرانی هست؟»
کتاب ماهاباراتا نوشته ژان کلود کری یر ترجمه بهمن کیارستمی توسط انتشارات نگر با موضوع ادبیات، ادبیات داستانی، نمایشنامه به چاپ رسیده است.
ماهاباراتا یکی از بزرگترین حماسههای منظوم جهان و بلندترین سرودهای است که تاکنون به رشتهی تحریر در آمده. زبان اصلی اثر سانسکریت است و بیش از صدهزار بیت دارد. نخستین نسخههای بهدست آمده از این سرودهی حماسی به سدهی پنجم یا ششم پیشاز میلاد بازمیگردد. این سرودهها تا هفتصد یا هشتصد سال بعد، همچنان در حال تکوین بودهاند و سرانجام در سدهی سوم یا چهارم میلادی، کموبیش ساختار نهایی خود را یافتهاند. از آن پس تاکنون، نویسندههای زیادی با طبع، تفسیر، سنت و ملیتهای مختلف به آن رنگ بخشیدهاند. این اثر را باورها، افسانهها، اندیشهها و اسطورههایی پدید آوردهاند که هنوز بخشی از زندگی مردم هندوستان است. حماسهای که هنوز در هند و اندونزی زنده است و به سبکهای گوناگون روی صحنهیا در کوچه و خیابان اجرا میشود. «ماها» در زبان سانسکریت به معنای «بزرگ» یا «کامل» است. «باراتا» نیز نخست نام شخصیتی افسانهای و سپس نام خانوادگی یا نام یک قبیله است. پس میتوان ماهاباراتا را اینطور معنی کرد: «سرگذشت عظیم باراتا.» اما باراتا در مفهومی گسترده به معنای هندو و به طور کلی به معنی انسان است؛ پس ماهاباراتا را میتوان چنین نیز تعبیر کرد: «سرگذشت عظیم بشریت». این روایت، داستان نبردی طولانی و خونین بین دو گروه از عموزادههاست: «پاندوها» که پنج برادرند و «کوروها» که صد برادرند.
این نزاع خانوادگی که بر سر پادشاهی است، به نبردی مهیب میانجامد؛ نبردی که سرنوشت زمین را رقم میزند.
ماهاباراتا به احتمال قریب به یقین ریشهی تاریخی دارد و شاید بازتاب نبرد «کوروکشترا» باشد که در سال ۳۲۰۰ پیش از میلاد به وقوع پیوسته است. برخی مورخان آن را ملهم از نبرد بین اقوام آریایی و دراویدی در هزارهی دوم پیش از میلاد میدانند. برخی دیگر نیز از ورای آموزشهای سیاسی، اجتماعی، اخلاقی و مذهبی به این اثر مینگرند و آن را رسالهای بلند دربارهی رفتار شاهانه میدانند؛ اما ما کارمان را بر هیچ یک از این دیدگاهها بنا نکردیم. اگرچه هر یک جذابیت خود را داشت، آنچه ما را مجذوب کرد، ساختار این سرودهی عظیم بود؛ بیتها چون رودی خروشان پیش میروند و غنای بیپایانشان حصار هر قالب، مضمون، تاریخ و یا تحلیل روانشناسانهای را در هم میشکنند. درها بیوقفه گشوده میشوند و ما را به درهای دیگر هدایت میکنند. شاخ و برگهای متعدد و گاه به ظاهر ضدونقیض، به دنبال هم میآیند و در هم میشوند، اما ماجرای اصلی داستان که همان تهدید است، هرگز در میان این شاخ و برگها گم نمیشود: «روزگار ما، روزگار ویرانی است و همهچیز بر آن دلالت دارد. آیا راه گریزی از این ویرانی هست؟»