کتاب لمس تنهایی تو

رمان لمس تنهایی تو نوشته ر.اکبری، توسط انتشارات علی به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات فارسی, رمان ایرانی, ادبیات داستانی, داستان ایرانی

نازَک....
صدای فرزین بود،سربلند کردم و نگاهش کردم،دست به سینه مقابلم ایستاده بود.نگاهش را به عمق چشمانم دوخت .به سیگارم پُک زدم و دود را نگه داشتم، گُر گرفتم،دوباره نگاهش کردم و دود را رها کردم.لبخند زد و گفت:
خیلی زیاد سیگار می کشی ، اینو کسی بهت گفته ؟
بعد مقابلم نشست ، به بیرون چشم دوختم ،اما صدایش را شنیدم:
تو ...هنوزم به خاطر نازنین ناراحتی ؟
تند رفتم توی نگاهش ،خودش را جمع کرد ، با سیگار ِ لای انگشتم به طرفش نشانه رفتم و گفتم:
اون نازنین که درباره اش حرف می زنی ....شی نبود،تنها کسم بود می فهمی ؟
تکیه داد و با خونسردی گفت:
تا آخر عمر می خوای که....
حرفش را قطع کردم و گفتم:
به تو و هیچ کس دیگه ای ربط نداره که تا آخر عمرم می خوام چه کار کنم...
نریمان همان لحظه آمد،خنده بر لب و بی خیال دنیا،مثل بی غیرت ها،دست دراز کردم و گفتم:
می بینی ...تَه هر چی بی غیرته ، یه سیب زمینی به تمام معنا،شرط می بندم یه رگ هم توی تنش نیست!
نریمان اخم کرد و محکم گفت:
خفه می شی یا این که خفه ات کنم ؟
بلند و محکم گفتم:
جرات داری یه کلمه حرف اضافه بزن یا دست به من بزار ببین چه کارت می کنم آشغال عوضی..
مادرم جلو دوید و گفت:
نریمان ، بیا این طرف..
نریمان دست بردار نبود،نگاهش می کردم،لجش در آمد و دندان هایش را با خشم روی هم فشار می داد،لب باز کرد و گفت:
یه روز نزدیک...آدمت می کنم،می آد اون روز..
خند یدم و انتهای سیگارم را به طرفش پرتاپ کردم،دُرست روی لباس گران قیمتش خورد و نشانی بر جای گذاشت ،به طرفم آمد ، دست بلند کرد و قبل از اینکه دستش فرود آید صدای لرزان پدرم در فضا پیچید:
دستت رو بنداز نریمان،این خونه بزرگ تر داره...
دست نریمان پایین افتاد،پدرم با لباس بیرون بود،مقابلم رسید و نگاهم کرد،نه عصبانی بود و نه ناراحت،فقط نگاهم کرد،نریمان ادامه داد:
بابا..جلوش رو بگیر..من دیگه نمی تونم این خروس جنگی رو تحمل کنم و ...
مادرم بلند صدا زد:
نریمان ؟ ای خدا..دیوونه شدم،از دست این دختر که..
حرفش را قطع کردم و گفتم:
که چی ؟ نمی زارم خوش بگذرونی ؟ آره نمی زارم،لحظه به لحظه می آم جلوی شماها و از نازنین می گم،دخترِِتو،که ای کاش تو مادرش نبودی ،خواهر توی پست فطرت،خواهر من بدبخت،جوون بود یادت که نرفته،مثل گل پرپر شد،کَکِت گزید؟ نه عین خیالت نیست،اما من نمی زارم آب خوش از گلوی هیچ کدوم شماها پایین بره...
صدای نریمان ادامه ی حرف هایم را قطع کرد:
خوب مرده دیگه چی کار کنیم،همون بهتر که ..
جا سیگاری کریستال را به طرفش نشانه رفتم،جا خالی داد و جا سیگاری با صدای بدی روی سرامیک ها افتاد و خرد شد،نریمان به طرفم هجوم آورد،نمی ترسیدم از هیچ کس نمی ترسیدم،حتی اگه ده نفری سرم می ریختند،با چنگ و دندان و لگد از خودم دفاع می کردم،فرزین او را عقب کشید..گفتم:
ولش کن نامرد ِاحمق رو تا ببینم چقدر غیرت داره..
ادامه نداده بودم که نریمان به طرفم حمله ور شد،به جان هم افتادیم،مثل دو تا سگ وحشی ،به هم پریدیم،آن قدر به هم زیدم که هر دو به نفس نفس افتادیم،به صدای جیغ ها و فریادها اعتنایی نکردیم ...انگار نه این که خواهر و برادر بودیم،آخر سر هم پدرم و فرزین او را عقب بردند،پدرم سیلی محکمی به او زد و وقتی به طرف من آمد و دست بلند کرد،بلند و محکم گفتم:
دست به من زدی نزدی...این خونه رو...
  • روش های ارسال
  •    پیک تهران
  •    پیک سریع تهران
  •    پست پیشتاز
  •    تیباکس
  •    ویژه
  • موجود در انبار
230,000
٪17
190,900 تومان
توضیحات

رمان لمس تنهایی تو نوشته ر.اکبری، توسط انتشارات علی به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات فارسی, رمان ایرانی, ادبیات داستانی, داستان ایرانی

نازَک....
صدای فرزین بود،سربلند کردم و نگاهش کردم،دست به سینه مقابلم ایستاده بود.نگاهش را به عمق چشمانم دوخت .به سیگارم پُک زدم و دود را نگه داشتم، گُر گرفتم،دوباره نگاهش کردم و دود را رها کردم.لبخند زد و گفت:
خیلی زیاد سیگار می کشی ، اینو کسی بهت گفته ؟
بعد مقابلم نشست ، به بیرون چشم دوختم ،اما صدایش را شنیدم:
تو ...هنوزم به خاطر نازنین ناراحتی ؟
تند رفتم توی نگاهش ،خودش را جمع کرد ، با سیگار ِ لای انگشتم به طرفش نشانه رفتم و گفتم:
اون نازنین که درباره اش حرف می زنی ....شی نبود،تنها کسم بود می فهمی ؟
تکیه داد و با خونسردی گفت:
تا آخر عمر می خوای که....
حرفش را قطع کردم و گفتم:
به تو و هیچ کس دیگه ای ربط نداره که تا آخر عمرم می خوام چه کار کنم...
نریمان همان لحظه آمد،خنده بر لب و بی خیال دنیا،مثل بی غیرت ها،دست دراز کردم و گفتم:
می بینی ...تَه هر چی بی غیرته ، یه سیب زمینی به تمام معنا،شرط می بندم یه رگ هم توی تنش نیست!
نریمان اخم کرد و محکم گفت:
خفه می شی یا این که خفه ات کنم ؟
بلند و محکم گفتم:
جرات داری یه کلمه حرف اضافه بزن یا دست به من بزار ببین چه کارت می کنم آشغال عوضی..
مادرم جلو دوید و گفت:
نریمان ، بیا این طرف..
نریمان دست بردار نبود،نگاهش می کردم،لجش در آمد و دندان هایش را با خشم روی هم فشار می داد،لب باز کرد و گفت:
یه روز نزدیک...آدمت می کنم،می آد اون روز..
خند یدم و انتهای سیگارم را به طرفش پرتاپ کردم،دُرست روی لباس گران قیمتش خورد و نشانی بر جای گذاشت ،به طرفم آمد ، دست بلند کرد و قبل از اینکه دستش فرود آید صدای لرزان پدرم در فضا پیچید:
دستت رو بنداز نریمان،این خونه بزرگ تر داره...
دست نریمان پایین افتاد،پدرم با لباس بیرون بود،مقابلم رسید و نگاهم کرد،نه عصبانی بود و نه ناراحت،فقط نگاهم کرد،نریمان ادامه داد:
بابا..جلوش رو بگیر..من دیگه نمی تونم این خروس جنگی رو تحمل کنم و ...
مادرم بلند صدا زد:
نریمان ؟ ای خدا..دیوونه شدم،از دست این دختر که..
حرفش را قطع کردم و گفتم:
که چی ؟ نمی زارم خوش بگذرونی ؟ آره نمی زارم،لحظه به لحظه می آم جلوی شماها و از نازنین می گم،دخترِِتو،که ای کاش تو مادرش نبودی ،خواهر توی پست فطرت،خواهر من بدبخت،جوون بود یادت که نرفته،مثل گل پرپر شد،کَکِت گزید؟ نه عین خیالت نیست،اما من نمی زارم آب خوش از گلوی هیچ کدوم شماها پایین بره...
صدای نریمان ادامه ی حرف هایم را قطع کرد:
خوب مرده دیگه چی کار کنیم،همون بهتر که ..
جا سیگاری کریستال را به طرفش نشانه رفتم،جا خالی داد و جا سیگاری با صدای بدی روی سرامیک ها افتاد و خرد شد،نریمان به طرفم هجوم آورد،نمی ترسیدم از هیچ کس نمی ترسیدم،حتی اگه ده نفری سرم می ریختند،با چنگ و دندان و لگد از خودم دفاع می کردم،فرزین او را عقب کشید..گفتم:
ولش کن نامرد ِاحمق رو تا ببینم چقدر غیرت داره..
ادامه نداده بودم که نریمان به طرفم حمله ور شد،به جان هم افتادیم،مثل دو تا سگ وحشی ،به هم پریدیم،آن قدر به هم زیدم که هر دو به نفس نفس افتادیم،به صدای جیغ ها و فریادها اعتنایی نکردیم ...انگار نه این که خواهر و برادر بودیم،آخر سر هم پدرم و فرزین او را عقب بردند،پدرم سیلی محکمی به او زد و وقتی به طرف من آمد و دست بلند کرد،بلند و محکم گفتم:
دست به من زدی نزدی...این خونه رو...
مشخصات
  • ناشر
    نشرعلی/آرینا
  • نویسنده
    ر.اکبری
  • قطع کتاب
    رقعی
  • نوع جلد
    شومیز
  • سال چاپ
    1395
  • نوبت چاپ
    دوم
  • تعداد صفحات
    696
نظرات کاربران
    هیچ دیدگاهی برای این محصول ثبت نشده است!
برگشت به بالا
0216640800© کلیه حقوق این سایت محفوظ و متعلق به فروشگاه آژانس کتاب است.02166408000 طراحی سایت و سئو : توسط نونگار پردازش