کتاب قمارباز (از یادداشتهای یک جوان) نوشته فئودور داستایفسکی با ترجمه سروش حبیبی, توسط انتشارات چشمه با موضوع ادبیات روس، ادبیات داستانی، رمان خارجی به چاپ رسیده است.
داستایفسکی در این داستان تجربهی تلخ خویش را روایت میکند؛ آنگاه، که او در یکی از اقامتهایش در خارج از کشور، به جانب قمار کشیده میشود و میل مفرط به آن دارد. او حتی زندگی و آیندهی خود و محبوب خود ـ پولینا ـ را بر سر قمار میگذارد؛ اما آنگاه که عنان اختیار از کف نمیدهد، و بر خود مسلط میشود و شهامت به خرج میدهد، بر قمار ـ حتی قمار زندگی ـ چیره میشود. داستایفسکی که خودش در دوره ای مشخص از زندگی به قمار اعتیاد داشته، این رمان را با واقع گرایی و دقتی مثال زدنی نوشته است. داستان در رولتنبرگ می گذرد و به قماربازی ها، روابط عاشقانه ی درهم تنیده و زندگی های پیچیده ی چندین شخصیت می پردازد: قماربازی جوان به نام الکسی ایوانوویچ؛ معشوقه ی او یعنی پولینا الکساندرفنا؛ دو ماجراجوی فرانسوی و کاراکترهایی دیگر. کتاب قمارباز، تصویری تاریک و روانشناسانه را از این اعتیاد کشنده ارائه می کند و با جان بخشیدن به شخصیت هایی فوق العاده جذاب و قابل همذات پنداری، فراز و نشیب های زندگی در برهه ای از تاریخ را به تصویر می کشد.
مسئله اینجاست که اگر این چرخ بخت یک دور دیگر می زد، همه چیز عوض می شد و من یقین دارم که همین معلمان اخلاق، اولین کسانی بودند که با خوشرویی، شوخی کنان نزد من می آمدند و به من تبریک می گفتند و مثل حالا روی از من نمی گرداندند. اما من از همه شان بیزارم. من حالا چه هستم؟ هیچ... صفر... فردا چه خواهم شد؟ فرداممکن است باز از میان مردگان برخیزم و زندگی نویی شروع کنم و «انسان» را تا هنوز در من تباه نشده، کشف کنم
ابتدا بیست فردریک طلا روی زوج گذاشتم و بردم. همین بازی را تکرار کردم و باز بردم. این کار را دو سه بار تکرار کردم. گمان می کنم که ظرف پنج دقیقه مبلغ بردم به چهارصد فردریک طلا رسید. بهتر بود که همان وقت دست از بازی بکشم و کازینو را ترک کنم. اما احساس عجیبی در دلم پیدا شده بود. انگاری می خواستم تقدیر را به عرصه بخوانم، سر به سرش بگذارم. تلنگری به آن بزنم یا به آن دهن کجی کنم. گاهی فکری عجیب، خیالی واهی، و به ظاهر سخت از واقعیت دور، در ذهن آدم چنان قوت می گیرد که آدم آن را معقول و عملی می پندارد، سهل است، در صورتی که با میلی شدید و سودایی همراه باشد، ممکن است آن فکر را امری ناگزیر و محترم و مقدر بشمارد، چیزی که ممکن نیست حقیقتا شدنی باشد. شاید کار از این هم فراتر رود.
کتاب قمارباز (از یادداشتهای یک جوان) نوشته فئودور داستایفسکی با ترجمه سروش حبیبی, توسط انتشارات چشمه با موضوع ادبیات روس، ادبیات داستانی، رمان خارجی به چاپ رسیده است.
داستایفسکی در این داستان تجربهی تلخ خویش را روایت میکند؛ آنگاه، که او در یکی از اقامتهایش در خارج از کشور، به جانب قمار کشیده میشود و میل مفرط به آن دارد. او حتی زندگی و آیندهی خود و محبوب خود ـ پولینا ـ را بر سر قمار میگذارد؛ اما آنگاه که عنان اختیار از کف نمیدهد، و بر خود مسلط میشود و شهامت به خرج میدهد، بر قمار ـ حتی قمار زندگی ـ چیره میشود. داستایفسکی که خودش در دوره ای مشخص از زندگی به قمار اعتیاد داشته، این رمان را با واقع گرایی و دقتی مثال زدنی نوشته است. داستان در رولتنبرگ می گذرد و به قماربازی ها، روابط عاشقانه ی درهم تنیده و زندگی های پیچیده ی چندین شخصیت می پردازد: قماربازی جوان به نام الکسی ایوانوویچ؛ معشوقه ی او یعنی پولینا الکساندرفنا؛ دو ماجراجوی فرانسوی و کاراکترهایی دیگر. کتاب قمارباز، تصویری تاریک و روانشناسانه را از این اعتیاد کشنده ارائه می کند و با جان بخشیدن به شخصیت هایی فوق العاده جذاب و قابل همذات پنداری، فراز و نشیب های زندگی در برهه ای از تاریخ را به تصویر می کشد.
مسئله اینجاست که اگر این چرخ بخت یک دور دیگر می زد، همه چیز عوض می شد و من یقین دارم که همین معلمان اخلاق، اولین کسانی بودند که با خوشرویی، شوخی کنان نزد من می آمدند و به من تبریک می گفتند و مثل حالا روی از من نمی گرداندند. اما من از همه شان بیزارم. من حالا چه هستم؟ هیچ... صفر... فردا چه خواهم شد؟ فرداممکن است باز از میان مردگان برخیزم و زندگی نویی شروع کنم و «انسان» را تا هنوز در من تباه نشده، کشف کنم
ابتدا بیست فردریک طلا روی زوج گذاشتم و بردم. همین بازی را تکرار کردم و باز بردم. این کار را دو سه بار تکرار کردم. گمان می کنم که ظرف پنج دقیقه مبلغ بردم به چهارصد فردریک طلا رسید. بهتر بود که همان وقت دست از بازی بکشم و کازینو را ترک کنم. اما احساس عجیبی در دلم پیدا شده بود. انگاری می خواستم تقدیر را به عرصه بخوانم، سر به سرش بگذارم. تلنگری به آن بزنم یا به آن دهن کجی کنم. گاهی فکری عجیب، خیالی واهی، و به ظاهر سخت از واقعیت دور، در ذهن آدم چنان قوت می گیرد که آدم آن را معقول و عملی می پندارد، سهل است، در صورتی که با میلی شدید و سودایی همراه باشد، ممکن است آن فکر را امری ناگزیر و محترم و مقدر بشمارد، چیزی که ممکن نیست حقیقتا شدنی باشد. شاید کار از این هم فراتر رود.