کتاب فرزند خوانده نوشته خوان خوسه سائر ترجمه ونداد جلیلی توسط انتشارات چشمه به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات، ادبیات داستانی، رمان خارجی
کتاب فرزندخوانده، رمانی نوشته ی خوآن خوسه سائر است که اولین بار در سال 1983 به انتشار رسید. داستان این رمان، به پسری می پردازد که خدمتکار کشتی است. او طی اتفاقاتی اسیر می شود و ده سال آینده را در کنار سرخپوستانی آدم خوار در آمریکای جنوبی در قرن شانزدهم سپری می کند. اما این توصیف مبهم و شوکه کننده از طرح کلی داستان کتاب فرزندخوانده، تنها بخش کوچکی از کاری است که سائر در این اثر انجام می دهد. رمان فرزندخوانده، تصویر روانشناسانه ی استادانه و فوق العاده جذابی از احساس بیگانگی است و همچنین، تأملی ژرف بر این نکته است که چگونه واقعیت اغلب بی اهمیت ترین چیز در دنیای انسان ها تلقی می شود.
زندگی چیزی نیست غیر از چاه تنهایی که با گذر سالیان عمیق تر می شود و من که یتیم بودم و پوچی ذاتی ام از دیگران بیشتر است، از آغاز در برابر جمع گونه ای که خانواده باشد محتاط تر بودم. اما آن شب تنهایی ام که خود از پیش بسیار عظیم بود ناگهان بی نهایت شد، انگار ته بندی موحش آن چاه، که آهسته آهسته عمیق تر می شود، واداده مرا به سیاهی فروانداخته باشد. اکنون که می نویسم، که صدای ناله ی قلم و خش خش صندلی همه ی صداهایی است که در دل شب به وضوح به گوشم می رسد، که نفس بی صدا و آرامم زندگی ام را برقرار می گذارد، که می توانم دستم را ببینم، دست پیرانه ی لرزانم که از چپ به راست می لغزد و زیر نور چراغ ردی سیاه باقی می گذارد، رخدادی واقعی یا تصویری آنی، بی سابقه و بی ریشه به یاد می آورم که بی واسطه از هذیانی آرام سرچشمه می گرفت و می فهمم آن کودک که در دنیایی ناشناخته می گرید نادانسته تولد خویش را آسان تر می کند. زمان تولد هیچ وقت معلوم نیست: زاده شدن قراردادی ساده است. من که فرزندخوانده بودم، نادانسته در هیأت کودکی متولد می شدم که خون آلود و حیرت زده از آن شب تاریک بیرون می آید که بطن مادرش است و یگانه کاری که از من برمی آمد خود را به گریه سپردن بود
کتاب فرزند خوانده نوشته خوان خوسه سائر ترجمه ونداد جلیلی توسط انتشارات چشمه به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات، ادبیات داستانی، رمان خارجی
کتاب فرزندخوانده، رمانی نوشته ی خوآن خوسه سائر است که اولین بار در سال 1983 به انتشار رسید. داستان این رمان، به پسری می پردازد که خدمتکار کشتی است. او طی اتفاقاتی اسیر می شود و ده سال آینده را در کنار سرخپوستانی آدم خوار در آمریکای جنوبی در قرن شانزدهم سپری می کند. اما این توصیف مبهم و شوکه کننده از طرح کلی داستان کتاب فرزندخوانده، تنها بخش کوچکی از کاری است که سائر در این اثر انجام می دهد. رمان فرزندخوانده، تصویر روانشناسانه ی استادانه و فوق العاده جذابی از احساس بیگانگی است و همچنین، تأملی ژرف بر این نکته است که چگونه واقعیت اغلب بی اهمیت ترین چیز در دنیای انسان ها تلقی می شود.
زندگی چیزی نیست غیر از چاه تنهایی که با گذر سالیان عمیق تر می شود و من که یتیم بودم و پوچی ذاتی ام از دیگران بیشتر است، از آغاز در برابر جمع گونه ای که خانواده باشد محتاط تر بودم. اما آن شب تنهایی ام که خود از پیش بسیار عظیم بود ناگهان بی نهایت شد، انگار ته بندی موحش آن چاه، که آهسته آهسته عمیق تر می شود، واداده مرا به سیاهی فروانداخته باشد. اکنون که می نویسم، که صدای ناله ی قلم و خش خش صندلی همه ی صداهایی است که در دل شب به وضوح به گوشم می رسد، که نفس بی صدا و آرامم زندگی ام را برقرار می گذارد، که می توانم دستم را ببینم، دست پیرانه ی لرزانم که از چپ به راست می لغزد و زیر نور چراغ ردی سیاه باقی می گذارد، رخدادی واقعی یا تصویری آنی، بی سابقه و بی ریشه به یاد می آورم که بی واسطه از هذیانی آرام سرچشمه می گرفت و می فهمم آن کودک که در دنیایی ناشناخته می گرید نادانسته تولد خویش را آسان تر می کند. زمان تولد هیچ وقت معلوم نیست: زاده شدن قراردادی ساده است. من که فرزندخوانده بودم، نادانسته در هیأت کودکی متولد می شدم که خون آلود و حیرت زده از آن شب تاریک بیرون می آید که بطن مادرش است و یگانه کاری که از من برمی آمد خود را به گریه سپردن بود