کتاب فرانکلین دروغ می گوید نوشته پالت بورژوا با تصویرگری برندا کلارک و ترجمه شهره هاشمی توسط انتشارات آبادیران با موضوع ادبیات داستانی کودکان به چاپ رسیده است.
کتاب «فرانکلین دروغ میگوید» از مجموعهی «فرانکلین» داستان تصویری تأثیرگذاری دربارهی دروغگویی، شجاعت قبول اشتباهات و پذیرش تواناییهای فردی است.
خرس میتواند از بلندترین درخت بالا برود. باز میتواند بدون بال زدن، از روی مزرعهی توتفرنگی عبور کند. سگ آبی میتواند تنهی یک درخت را با دندانهایش قطع کند. اما فرانکلین چه کار ویژهای میتواند انجام دهد؟ فرانکلین به دروغ به دوستانش میگوید که میتواند هفتادوشش مگس را در یک چشم به هم زدن بخورد! حالا دوستانش منتظر اجرای نمایش او هستند. به نظر میرسد که لاکپشت کوچولو با گفتن این دروغ حسابی به دردسر افتاده است!
داستان «فرانکلین دروغ میگوید» به بزرگسالان نیز در درک کودک و شیوهی برخورد مناسب با نگرانیها و مسائل او کمک میکند.
فرانکلین سر میز شام نمیتوانست غذا بخورد.
مادرش پرسید: «چیزی شده؟»
فرانکلین گفت: «من نمیتوانم هفتادوشش مگس را در یک چشم بر هم زدن بخورم.»
پدر گفت: «من هم نمیتوانم این کار را بکنم.»
مادر گفت: «من هم همینطور.»
فرانکلین با ناراحتی گفت: «شما لازم نیست این کار را بکنید. ولی من باید بتوانم!»
کتاب فرانکلین دروغ می گوید نوشته پالت بورژوا با تصویرگری برندا کلارک و ترجمه شهره هاشمی توسط انتشارات آبادیران با موضوع ادبیات داستانی کودکان به چاپ رسیده است.
کتاب «فرانکلین دروغ میگوید» از مجموعهی «فرانکلین» داستان تصویری تأثیرگذاری دربارهی دروغگویی، شجاعت قبول اشتباهات و پذیرش تواناییهای فردی است.
خرس میتواند از بلندترین درخت بالا برود. باز میتواند بدون بال زدن، از روی مزرعهی توتفرنگی عبور کند. سگ آبی میتواند تنهی یک درخت را با دندانهایش قطع کند. اما فرانکلین چه کار ویژهای میتواند انجام دهد؟ فرانکلین به دروغ به دوستانش میگوید که میتواند هفتادوشش مگس را در یک چشم به هم زدن بخورد! حالا دوستانش منتظر اجرای نمایش او هستند. به نظر میرسد که لاکپشت کوچولو با گفتن این دروغ حسابی به دردسر افتاده است!
داستان «فرانکلین دروغ میگوید» به بزرگسالان نیز در درک کودک و شیوهی برخورد مناسب با نگرانیها و مسائل او کمک میکند.
فرانکلین سر میز شام نمیتوانست غذا بخورد.
مادرش پرسید: «چیزی شده؟»
فرانکلین گفت: «من نمیتوانم هفتادوشش مگس را در یک چشم بر هم زدن بخورم.»
پدر گفت: «من هم نمیتوانم این کار را بکنم.»
مادر گفت: «من هم همینطور.»
فرانکلین با ناراحتی گفت: «شما لازم نیست این کار را بکنید. ولی من باید بتوانم!»