کتاب عقاید یک دلقک نوشته هاینریش بل ترجمه حسن نامجو توسط انتشارات آوای مهدیس به چاپ رسیده است
موضوع کتاب: ادبیات، ادبیات داستانی، رمان خارجی
داستان از آنجا شروع می شود که فردی به نام «هانس شینر» که به عنوان یک دلقک معروف و محبوب در شهر بوخوم آلمان کار می کند، سر صحنه آخرین اجرایش که برای یک خیریه برگزار می شد دچار سانحه می شود و زانویش آسیب می بیند. این سانحه باعث می شود نمایش به هم بریزد و در آخر کارگردان نمایش نه تنها دستمزدی به هانس نمی دهد بلکه با انتشار مطلبی درباره دلقکی که با دست و پا چلفتگی اش نمایش را به هم زد به اعتبار هنری هانس ضربه می زند و باعث می شود این دلقک پر کار، بیکار شود و کارهای آینده اش هم کنسل شود.
در قسمت دیگری از داستان زندگی شخصی هانس با همسر مورد علاقه اش، ماری روایت می شود. ماری به دلایل مذهبی و اختلافات فرقه ای بین کاتولیک ها هانس را ترک می کند و با مردی کاتولیک وارد رابطه عاشقانه می شود و همین موضوع زندگی هانس را افسرده تر از قبل می کند و شرایط مالیخولیایی برای او رقم می زند.
هانس پس از رفتن ماری شدیدا به الکل معتاد می شود و شرایط نکبت باری در زندگی پیدا می کند. در قسمتی از داستان هانس پس از خوردن الکل می گوید: بودن دو چیز در زندگیم آرامش بخش است یکی ماری و دیگری الکل. اثر الکل موقتی است اما ماری می توانست برای همیشه آرام بخش من باشد که دیگر نیست!
هانس پس از رفتن ماری و بیکار شدنش روزهای بسیار سختی را می گذارند. چرا که حتی یک سکه هم برایش باقی نمانده! هانس برای کمک گرفتن به تمام دوستان و آَشنایانی که دارد تماس می گیرد اما هیچ کس راضی نمی شود به او کمک کند و حتی پولی به او قرض بدهد.
هانس ار سر بیچارگی لوازمش را جمع می کند تا به شهر خودش یعنی بن برگردد و در اصل روایت داستان تمام این چند ساعت تا عزیمت به بن را نشان می دهد. در آخر دلقک بیچاره با گیتار و یک بالشتک خودش را به ایستگاه قطار می رساند و صورتش را با پودر و روغنی کهنه گریم می کند. دلقک دستش را جیبش می کند و با دو سیگاری که برایش باقی مانده مواجه می شود. یک سیگار را دود می کند و سیگار دوم را در کلاهش روی زمین قرار می دهد تا مردم بفهمند او علاوه بر پول به سیگار هم نیاز دارد. داستان با آواز و نوازندگی هانس رو به اتمام است تا اینکه یک رهگذر سکه ای در کلاه هانس می اندازد و دلقک با عقاید ضدکاتولیکی اش هنوز به آواز و نوازندگی ادامه می دهد. مخاطب در طول داستان، خاطراتی پراکنده از زندگی این دلقک بیچاره را می خواند تا متوجه شود او چطور به این وضع رسیده است.
کتاب عقاید یک دلقک نوشته هاینریش بل ترجمه حسن نامجو توسط انتشارات آوای مهدیس به چاپ رسیده است
موضوع کتاب: ادبیات، ادبیات داستانی، رمان خارجی
داستان از آنجا شروع می شود که فردی به نام «هانس شینر» که به عنوان یک دلقک معروف و محبوب در شهر بوخوم آلمان کار می کند، سر صحنه آخرین اجرایش که برای یک خیریه برگزار می شد دچار سانحه می شود و زانویش آسیب می بیند. این سانحه باعث می شود نمایش به هم بریزد و در آخر کارگردان نمایش نه تنها دستمزدی به هانس نمی دهد بلکه با انتشار مطلبی درباره دلقکی که با دست و پا چلفتگی اش نمایش را به هم زد به اعتبار هنری هانس ضربه می زند و باعث می شود این دلقک پر کار، بیکار شود و کارهای آینده اش هم کنسل شود.
در قسمت دیگری از داستان زندگی شخصی هانس با همسر مورد علاقه اش، ماری روایت می شود. ماری به دلایل مذهبی و اختلافات فرقه ای بین کاتولیک ها هانس را ترک می کند و با مردی کاتولیک وارد رابطه عاشقانه می شود و همین موضوع زندگی هانس را افسرده تر از قبل می کند و شرایط مالیخولیایی برای او رقم می زند.
هانس پس از رفتن ماری شدیدا به الکل معتاد می شود و شرایط نکبت باری در زندگی پیدا می کند. در قسمتی از داستان هانس پس از خوردن الکل می گوید: بودن دو چیز در زندگیم آرامش بخش است یکی ماری و دیگری الکل. اثر الکل موقتی است اما ماری می توانست برای همیشه آرام بخش من باشد که دیگر نیست!
هانس پس از رفتن ماری و بیکار شدنش روزهای بسیار سختی را می گذارند. چرا که حتی یک سکه هم برایش باقی نمانده! هانس برای کمک گرفتن به تمام دوستان و آَشنایانی که دارد تماس می گیرد اما هیچ کس راضی نمی شود به او کمک کند و حتی پولی به او قرض بدهد.
هانس ار سر بیچارگی لوازمش را جمع می کند تا به شهر خودش یعنی بن برگردد و در اصل روایت داستان تمام این چند ساعت تا عزیمت به بن را نشان می دهد. در آخر دلقک بیچاره با گیتار و یک بالشتک خودش را به ایستگاه قطار می رساند و صورتش را با پودر و روغنی کهنه گریم می کند. دلقک دستش را جیبش می کند و با دو سیگاری که برایش باقی مانده مواجه می شود. یک سیگار را دود می کند و سیگار دوم را در کلاهش روی زمین قرار می دهد تا مردم بفهمند او علاوه بر پول به سیگار هم نیاز دارد. داستان با آواز و نوازندگی هانس رو به اتمام است تا اینکه یک رهگذر سکه ای در کلاه هانس می اندازد و دلقک با عقاید ضدکاتولیکی اش هنوز به آواز و نوازندگی ادامه می دهد. مخاطب در طول داستان، خاطراتی پراکنده از زندگی این دلقک بیچاره را می خواند تا متوجه شود او چطور به این وضع رسیده است.