کتاب شهر ارواح نوشته ویکتوریا شواب ترجمه مهرداد یوسفی توسط انتشارات نیک فرجام به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات، ادبیات داستانی، رمان
ویکتوریا شواب در کتاب شهر ارواح داستان دختری به نام کسیدی را روایت می کند. سال گذشته کسیدی تجربه ای نزدیک به مرگ داشت در یک رودخانه سرد سقوط کرد و سپس از طریقی که توضیح آن اصلا با عقل جور در نمی آید نجات پیدا کردو به کمک شبحی به نام جیکوب بعد از این اتفاق بود که هیچ چیز برای او به حالت سابق بازنگشت. حالا دیگر او توانایی تازه ای پیدا کرده بود که به کمک آن می توانست شبح ها را مشاهده کند و به دنیای آن ها قدم بگذارد. پرده ی نازک و شکنندخ میان دنیای زنده ها و مرده ها حالا دیگر برای او فرو ریخته و خودش نیز مطمئن نبود بعد از این اتفاق باید انتظار چه رخدادهایی را داشته باشند.
اکثر مـردم فکر میکننـد ارواح فقـط شبها، یـا در شب هالوین که کل جهان تاریک و دیوارهـا نـازک هسـتند ظاهـر میشـوند. امـا در حقیقت ارواح همه جا هسـتند. روی قفسهی نانهـا در سـوپر مارکت محله تـان، وسـط حیـاط مادربزرگ و یـا حتـی روی صندلـی جلویـی اتوبـوس. صرفـا بـه ایـن دلیـل کـه شـما ارواح را نمیبینـد نمیتوانیـد وجـود آنهـا را تکذیب کنید.
سـر کلاس تاریـخ بـودم کـه یـک مرتبـه احسـاس کـردم چیـزی مثـل قطره هـای بـاران، تـپ تـپ تـپ بـه شـانهام میزنـد. بعضـی افـراد بـه ایـن حـس چشـم بصیـرت و برخـی شـهود میگوینـد. همـان حسـی کـه درونـت را غلغلـک می دهـد و مـدام در گوشـت زمزمـه می کنـد یـه خبرایـی هسـت .
کتاب شهر ارواح نوشته ویکتوریا شواب ترجمه مهرداد یوسفی توسط انتشارات نیک فرجام به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات، ادبیات داستانی، رمان
ویکتوریا شواب در کتاب شهر ارواح داستان دختری به نام کسیدی را روایت می کند. سال گذشته کسیدی تجربه ای نزدیک به مرگ داشت در یک رودخانه سرد سقوط کرد و سپس از طریقی که توضیح آن اصلا با عقل جور در نمی آید نجات پیدا کردو به کمک شبحی به نام جیکوب بعد از این اتفاق بود که هیچ چیز برای او به حالت سابق بازنگشت. حالا دیگر او توانایی تازه ای پیدا کرده بود که به کمک آن می توانست شبح ها را مشاهده کند و به دنیای آن ها قدم بگذارد. پرده ی نازک و شکنندخ میان دنیای زنده ها و مرده ها حالا دیگر برای او فرو ریخته و خودش نیز مطمئن نبود بعد از این اتفاق باید انتظار چه رخدادهایی را داشته باشند.
اکثر مـردم فکر میکننـد ارواح فقـط شبها، یـا در شب هالوین که کل جهان تاریک و دیوارهـا نـازک هسـتند ظاهـر میشـوند. امـا در حقیقت ارواح همه جا هسـتند. روی قفسهی نانهـا در سـوپر مارکت محله تـان، وسـط حیـاط مادربزرگ و یـا حتـی روی صندلـی جلویـی اتوبـوس. صرفـا بـه ایـن دلیـل کـه شـما ارواح را نمیبینـد نمیتوانیـد وجـود آنهـا را تکذیب کنید.
سـر کلاس تاریـخ بـودم کـه یـک مرتبـه احسـاس کـردم چیـزی مثـل قطره هـای بـاران، تـپ تـپ تـپ بـه شـانهام میزنـد. بعضـی افـراد بـه ایـن حـس چشـم بصیـرت و برخـی شـهود میگوینـد. همـان حسـی کـه درونـت را غلغلـک می دهـد و مـدام در گوشـت زمزمـه می کنـد یـه خبرایـی هسـت .