کتاب شاهزاده و گدا نوشته مارک تواین با ترجمه مریم رئیس دانا, توسط انتشارات نگاه به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب شامل ادبیات ملل, رمان خارجی، ادبیات داستانی, داستان خارجی میباشد.
دو نوزاد پسر در یک روز در دو خانواده پای به جهان می گذارند. در شهر قدیمی لندن، روزی خاص از فصل پاییز، در ربع دوم قرن شانزدهم، خانوادۀ فقیر کانتی صاحب پسربچهای شد که تولدش آنها را چندان خوشحال نکرد. درست همان روز، نوزاد انگلیسی دیگری در خانوادۀ ثروتمندی به نام تیودُر چشم به این دنیا گشود که پدر و مادرش بیصبرانه منتظر آمدنش بودند. همۀ مردم انگلستان نیز این کودک را میخواستند و برای تولدش روزشماری میکردند و آرزویش را داشتند. به درگاه خداوند برایش دعا میکردند؛ طوری که وقتی متولد شد، کم مانده بود از شدت خوشحالی دیوانه شوند.
خانواده ی فقیر از تولد نانخواری دیگر سخت خشمگین است و خانواده ی شاهی که سال هاست در انتظار تولد فرزندی پسر است، سراسر انگلستان را آذین می بندند و تولد ولیعهد را جشن می گیرند. این دو کودک که شباهت خارق العاده ای به یکدیگر دارند در دیداری کوتاه، از روی کنجکاوی جامه هاشان را عوض می کنند… شاهزاده جای گدا را می گیرد و گدا ساكن قصر می شود.
در شهر قدیمی لندن، روزی خاص از فصل پاییز، در ربع دوم قرن شانزدهم، خانوادۀ فقیر کانتی صاحب پسربچهای شد که تولدش آنها را چندان خوشحال نکرد. درست همان روز، نوزاد انگلیسی دیگری در خانوادۀ ثروتمندی به نام تیودُر چشم به این دنیا گشود که پدر و مادرش بیصبرانه منتظر آمدنش بودند. همۀ مردم انگلستان نیز این کودک را میخواستند و برای تولدش روزشماری میکردند و آرزویش را داشتند. به درگاه خداوند برایش دعا میکردند؛ طوری که وقتی متولد شد، کم مانده بود از شدت خوشحالی دیوانه شوند. مردمانی که با هم آشنا نبودند، یکدیگر را در آغوش میگرفتند، میبوسیدند و فریاد شادیشان به هوا بود. همۀ مردم در هر جایگاه و مقامی، چه پولدار چه فقیر، کار خود را تعطیل کردند. چندین و چند شبانهروز جشن گرفتند، رقصیدند و آواز خواندند؛ همه در صلح و صفا بودند......
کتاب شاهزاده و گدا نوشته مارک تواین با ترجمه مریم رئیس دانا, توسط انتشارات نگاه به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب شامل ادبیات ملل, رمان خارجی، ادبیات داستانی, داستان خارجی میباشد.
دو نوزاد پسر در یک روز در دو خانواده پای به جهان می گذارند. در شهر قدیمی لندن، روزی خاص از فصل پاییز، در ربع دوم قرن شانزدهم، خانوادۀ فقیر کانتی صاحب پسربچهای شد که تولدش آنها را چندان خوشحال نکرد. درست همان روز، نوزاد انگلیسی دیگری در خانوادۀ ثروتمندی به نام تیودُر چشم به این دنیا گشود که پدر و مادرش بیصبرانه منتظر آمدنش بودند. همۀ مردم انگلستان نیز این کودک را میخواستند و برای تولدش روزشماری میکردند و آرزویش را داشتند. به درگاه خداوند برایش دعا میکردند؛ طوری که وقتی متولد شد، کم مانده بود از شدت خوشحالی دیوانه شوند.
خانواده ی فقیر از تولد نانخواری دیگر سخت خشمگین است و خانواده ی شاهی که سال هاست در انتظار تولد فرزندی پسر است، سراسر انگلستان را آذین می بندند و تولد ولیعهد را جشن می گیرند. این دو کودک که شباهت خارق العاده ای به یکدیگر دارند در دیداری کوتاه، از روی کنجکاوی جامه هاشان را عوض می کنند… شاهزاده جای گدا را می گیرد و گدا ساكن قصر می شود.
در شهر قدیمی لندن، روزی خاص از فصل پاییز، در ربع دوم قرن شانزدهم، خانوادۀ فقیر کانتی صاحب پسربچهای شد که تولدش آنها را چندان خوشحال نکرد. درست همان روز، نوزاد انگلیسی دیگری در خانوادۀ ثروتمندی به نام تیودُر چشم به این دنیا گشود که پدر و مادرش بیصبرانه منتظر آمدنش بودند. همۀ مردم انگلستان نیز این کودک را میخواستند و برای تولدش روزشماری میکردند و آرزویش را داشتند. به درگاه خداوند برایش دعا میکردند؛ طوری که وقتی متولد شد، کم مانده بود از شدت خوشحالی دیوانه شوند. مردمانی که با هم آشنا نبودند، یکدیگر را در آغوش میگرفتند، میبوسیدند و فریاد شادیشان به هوا بود. همۀ مردم در هر جایگاه و مقامی، چه پولدار چه فقیر، کار خود را تعطیل کردند. چندین و چند شبانهروز جشن گرفتند، رقصیدند و آواز خواندند؛ همه در صلح و صفا بودند......