کتاب سیگار شکلاتی نوشته هما پوراصفهانی توسط انتشارات سخن به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات فارسی، داستان های فارسی، رمان فارسی
همینطور که با دقت به نقطه وسط سیبل نگاه میکرد، بدنش را تقریبا چهل و پنج درجه به سمت چپ برگرداند. دست چپش را داخل جیب شلوار گرم کم مشکی رنگش فرو کرده و با دست راست سعی در نشانه گیری و تنظیم مگسک نوک اسلحه بر روی سیبل روبرو شد. تمام ذهنش روی هدفش متمرکز بود و بعد از چند ثانیه که نشانه اش را تنظیم کرد با بند اول انگشت اشاره دست راست ماشه را کشید. اسلحه لگد زد و گلوله پنج میلیمتری شلیک شد. در کمتر از چند ثانیه دوباره روی هدفش متمرکز شد و باز ماشه را کشید. شلیک سوم، چهارم، پنجم و ششم تا وقتی که خشاب اسلحه خالی شد. بدون توجه به سیبل مشغول تعویض خشاب شد. با کشیده شدن گوشی ایمنی ک روی گوش هایش بود به سمت راست چرخید و اسلحه خالی را روی پایه مخصوصش رها کردو با دیدن امید مسئول میدان با سر اشاره کرد چیه؟ امید همینطور که نگاهش روی سیبل شهراد بود گفت:
- یه نگاه بکن! سه تا توی نقطه شماره ده، دو تا نه، یه دونه روی خط وسط نه و هشت!
شهرزاد توجهی نکرد، میدانست دنباله حرف های امید به چه چیز می رسد، ولی این چیزی نبود که دلش می خواست و دنبالش بود. صدای شلیک از دور و برش به گوش رسید.
کتاب سیگار شکلاتی نوشته هما پوراصفهانی توسط انتشارات سخن به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات فارسی، داستان های فارسی، رمان فارسی
همینطور که با دقت به نقطه وسط سیبل نگاه میکرد، بدنش را تقریبا چهل و پنج درجه به سمت چپ برگرداند. دست چپش را داخل جیب شلوار گرم کم مشکی رنگش فرو کرده و با دست راست سعی در نشانه گیری و تنظیم مگسک نوک اسلحه بر روی سیبل روبرو شد. تمام ذهنش روی هدفش متمرکز بود و بعد از چند ثانیه که نشانه اش را تنظیم کرد با بند اول انگشت اشاره دست راست ماشه را کشید. اسلحه لگد زد و گلوله پنج میلیمتری شلیک شد. در کمتر از چند ثانیه دوباره روی هدفش متمرکز شد و باز ماشه را کشید. شلیک سوم، چهارم، پنجم و ششم تا وقتی که خشاب اسلحه خالی شد. بدون توجه به سیبل مشغول تعویض خشاب شد. با کشیده شدن گوشی ایمنی ک روی گوش هایش بود به سمت راست چرخید و اسلحه خالی را روی پایه مخصوصش رها کردو با دیدن امید مسئول میدان با سر اشاره کرد چیه؟ امید همینطور که نگاهش روی سیبل شهراد بود گفت:
- یه نگاه بکن! سه تا توی نقطه شماره ده، دو تا نه، یه دونه روی خط وسط نه و هشت!
شهرزاد توجهی نکرد، میدانست دنباله حرف های امید به چه چیز می رسد، ولی این چیزی نبود که دلش می خواست و دنبالش بود. صدای شلیک از دور و برش به گوش رسید.