کتاب سکوت دختران نوشته پت بارکر با ترجمه فرزام حبیبی، توسط انتشارات آریابان به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: رمان، داستان های انگلیسی، رمان های خارجی
تصویر سازی از آشیل از دیدگاه زنی اهل شهر تروا که اسیر یونانیان شده. داستانی شگفت انگیز، پرهیجان و شعرگونه که جدا از زیبایی های آن، ستمی را که در طول تاریخ به زنان و کودکان شده بیان می کند و از تاوانی می گوید که زنانی بسیار به خاطر خودخواهی و جاه طلبی بعضی از مردان پرداخته اند. شاهکاری در ادبیات مدرن که نمایانگر سلب اراده بعضی از زنان در تعیین سرنوشتشان توسط همان جاه طلبان است. داستانی که نمی توان زمانی برای آن تعریف کرد، چرا که فریادی که از دهان بسته ی زنان در شرایط داستان و آن عصر بیرون می آید، همان فریادی است که زنان عصر مدرن قرار گرفته در فضایی مشابه، در گلوی خود خفه کرده اند.
ابتدا مرا بیرون آوردند تا آن روز هرگز بدون تور روی صورت و چنین غیرمنتظره از خانه بیرون نرفته بودم. سر پایین انداختم و چشم به صندل هایم دوختم که گُل آن زیر نور خورشید برق می زد. در دل گفتم: قرار است آنها چه بلایی سرِ من و سایر زنان و دختران تروا بیاورند؟
نستور آنجا بود؛ پیرمردی هفتاد ساله. به سویم آمد و با من حرف زد. لحنی نه چندان مهربانانه، اما پرشکوه و بی پروایانه داشت:
زندگی گذشته ات را فراموش کن که اکنون برای همیشه به پایان رسیده ـ اگر این کار را نکنی، خود را سیه روزتر از آنچه که اکنون هستی، خواهی کرد. گذشته را فراموش کن. زندگی تو هم حالا همین است که می بینی.
فراموش کن!
چشمانم را بستم. مردانی که آنجا گرد آمده بودند، فریاد می زدند:
«آشیل! آشیل!» بعد صدای فریادها بلندتر شد و دریافتم که او آمده...
کتاب سکوت دختران نوشته پت بارکر با ترجمه فرزام حبیبی، توسط انتشارات آریابان به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: رمان، داستان های انگلیسی، رمان های خارجی
تصویر سازی از آشیل از دیدگاه زنی اهل شهر تروا که اسیر یونانیان شده. داستانی شگفت انگیز، پرهیجان و شعرگونه که جدا از زیبایی های آن، ستمی را که در طول تاریخ به زنان و کودکان شده بیان می کند و از تاوانی می گوید که زنانی بسیار به خاطر خودخواهی و جاه طلبی بعضی از مردان پرداخته اند. شاهکاری در ادبیات مدرن که نمایانگر سلب اراده بعضی از زنان در تعیین سرنوشتشان توسط همان جاه طلبان است. داستانی که نمی توان زمانی برای آن تعریف کرد، چرا که فریادی که از دهان بسته ی زنان در شرایط داستان و آن عصر بیرون می آید، همان فریادی است که زنان عصر مدرن قرار گرفته در فضایی مشابه، در گلوی خود خفه کرده اند.
ابتدا مرا بیرون آوردند تا آن روز هرگز بدون تور روی صورت و چنین غیرمنتظره از خانه بیرون نرفته بودم. سر پایین انداختم و چشم به صندل هایم دوختم که گُل آن زیر نور خورشید برق می زد. در دل گفتم: قرار است آنها چه بلایی سرِ من و سایر زنان و دختران تروا بیاورند؟
نستور آنجا بود؛ پیرمردی هفتاد ساله. به سویم آمد و با من حرف زد. لحنی نه چندان مهربانانه، اما پرشکوه و بی پروایانه داشت:
زندگی گذشته ات را فراموش کن که اکنون برای همیشه به پایان رسیده ـ اگر این کار را نکنی، خود را سیه روزتر از آنچه که اکنون هستی، خواهی کرد. گذشته را فراموش کن. زندگی تو هم حالا همین است که می بینی.
فراموش کن!
چشمانم را بستم. مردانی که آنجا گرد آمده بودند، فریاد می زدند:
«آشیل! آشیل!» بعد صدای فریادها بلندتر شد و دریافتم که او آمده...