کتاب سومین پلیس نوشته فلن اوبراین ترجمه پیمان خاکسار توسط انتشارات چشمه به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات، ادبیات داستانی، رمان خارجی
داستان کتاب با اعتراف به قتل راوی آغاز میشود او به اینکه چگونه فیلیپ مترز را کشته اشاره میکند و از دوستیاش باجان دیونی میگوید. او دربارهی خودش توضیحات مفصلی ارائه میدهد و تمام ماجرای داستان را نقل میکند. به نظر میرسد او برای تأمین هزینههای یک پروژهی علمی دست به قتل زده است و پولها دست دوستش است. در خانهی مقتول جعبه سیاهی وجود دارد که وقتی باز میشود خانه به لانهی خرگوش تبدیل میشود!
در ادامه داستان راوی متوجه گمشدن جعبه سیاه میشود او به پلیس خبر میدهد، اما به دلیل تبادل اتم دوچرخه با انسان دوچرخهها خصایص انسانی پیداکردهاند و انسانها هم دارند تبدیل به دوچرخه میشوند. وسط همهی این پیچیدگیها پلیس به راوی مشکوک میشود و او فرار میکند اما او هم از یک دوچرخه استفاده میکند.
بعد از شوک شدیدی که کمی بعد از ورود دوبارهام به کلانتری به من وارد شد. این فکر به ذهنم خطور کرد که فلسفه و مذهب چه قدر میتوانند در هنگامهی مصیبت موجب تسلا باشند. انگار که فضاهای تاریک را روشن میکنند و توانی دوباره میبخشند برای تحمل بارهای نامعمول و ناآشنا؛ بنابراین عجیب نیست که هیچوقت افکارم از دو سلبی خیلی دور نیست. میشود گفت که تمام آثارش - بهخصوص ساعات طلایی -خواص درمانی دارند. تأثیری که بر بالا رفتن روحیه دارند بیشتر با تأثیر نوشیدنیهای الکلی قابل قیاس است. آثارش بافت روحانی و معنوی را دوباره کاملاً از نو میسازند و جوان میکنند. کیفیت دلپذیر نوشتارش هیچ ارتباطی به ادعای مطرحشده توسط گارباندیه ی عجیبوغریب ندارد. او گفته: «لطف خواندن یک صفحه از آثار دو سلبی در این است که بهطور گریزناپذیری هرکسی را به اين باور خوشحالکننده رهنمون میشود که در مجمع ابلهان ابلهترین فرد نیست.» فکر میکنم در این جمله نسبت به یکی از کیفیات تجربههای دو سلبی اجحاف شده است. به نظرم حتا باوجود بعضی شکستهای بزرگ دقت و ظرافت متمدنانهی کارهای او همواره رو به عروج داشته ته افول، چراکه خودش بعضی از بزرگترین شکستهایش را بهعنوان قلهی توان ذهنیاش یاد میکند نه نشانهای از ضعف انسانی.
با این تصور که روند زندگی عادی وهمی بیش نیست. طبیعی بود که دو سلبی توجه زیادی به مصیبتهای زندگی نشان ندهد و هیچ راهی هم برای روبهرو شدن با آنها ارائه نکند. شرح بست بر این نکته شاید ارزش بازگفتن داشته باشد. طی دورانی که دو سلبی در بارتون میگذراند مردم محلی او را بهعنوان عالم میشناختند. احتمالاً به اين دلیل که هیچوقت روزنامه نمیخواند. مرد جوانی ساکن همان شهر تردیدهایی جدی داشت دربارهی دختری جوان و کمکم احساس میکرد که این مسئله دارد بر ذهنش سنگینی میکند و چیزی نمانده که در روند فعالیت عقل سلیمش اخلال ایجاد کند؛ بنابراین به دیدن دو سلبی رفت تا با او مشورت کند. دو سلبی بهجای اینکه تفکرات شیطانی را از ذهن مرد جوان براند.
کتاب سومین پلیس نوشته فلن اوبراین ترجمه پیمان خاکسار توسط انتشارات چشمه به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات، ادبیات داستانی، رمان خارجی
داستان کتاب با اعتراف به قتل راوی آغاز میشود او به اینکه چگونه فیلیپ مترز را کشته اشاره میکند و از دوستیاش باجان دیونی میگوید. او دربارهی خودش توضیحات مفصلی ارائه میدهد و تمام ماجرای داستان را نقل میکند. به نظر میرسد او برای تأمین هزینههای یک پروژهی علمی دست به قتل زده است و پولها دست دوستش است. در خانهی مقتول جعبه سیاهی وجود دارد که وقتی باز میشود خانه به لانهی خرگوش تبدیل میشود!
در ادامه داستان راوی متوجه گمشدن جعبه سیاه میشود او به پلیس خبر میدهد، اما به دلیل تبادل اتم دوچرخه با انسان دوچرخهها خصایص انسانی پیداکردهاند و انسانها هم دارند تبدیل به دوچرخه میشوند. وسط همهی این پیچیدگیها پلیس به راوی مشکوک میشود و او فرار میکند اما او هم از یک دوچرخه استفاده میکند.
بعد از شوک شدیدی که کمی بعد از ورود دوبارهام به کلانتری به من وارد شد. این فکر به ذهنم خطور کرد که فلسفه و مذهب چه قدر میتوانند در هنگامهی مصیبت موجب تسلا باشند. انگار که فضاهای تاریک را روشن میکنند و توانی دوباره میبخشند برای تحمل بارهای نامعمول و ناآشنا؛ بنابراین عجیب نیست که هیچوقت افکارم از دو سلبی خیلی دور نیست. میشود گفت که تمام آثارش - بهخصوص ساعات طلایی -خواص درمانی دارند. تأثیری که بر بالا رفتن روحیه دارند بیشتر با تأثیر نوشیدنیهای الکلی قابل قیاس است. آثارش بافت روحانی و معنوی را دوباره کاملاً از نو میسازند و جوان میکنند. کیفیت دلپذیر نوشتارش هیچ ارتباطی به ادعای مطرحشده توسط گارباندیه ی عجیبوغریب ندارد. او گفته: «لطف خواندن یک صفحه از آثار دو سلبی در این است که بهطور گریزناپذیری هرکسی را به اين باور خوشحالکننده رهنمون میشود که در مجمع ابلهان ابلهترین فرد نیست.» فکر میکنم در این جمله نسبت به یکی از کیفیات تجربههای دو سلبی اجحاف شده است. به نظرم حتا باوجود بعضی شکستهای بزرگ دقت و ظرافت متمدنانهی کارهای او همواره رو به عروج داشته ته افول، چراکه خودش بعضی از بزرگترین شکستهایش را بهعنوان قلهی توان ذهنیاش یاد میکند نه نشانهای از ضعف انسانی.
با این تصور که روند زندگی عادی وهمی بیش نیست. طبیعی بود که دو سلبی توجه زیادی به مصیبتهای زندگی نشان ندهد و هیچ راهی هم برای روبهرو شدن با آنها ارائه نکند. شرح بست بر این نکته شاید ارزش بازگفتن داشته باشد. طی دورانی که دو سلبی در بارتون میگذراند مردم محلی او را بهعنوان عالم میشناختند. احتمالاً به اين دلیل که هیچوقت روزنامه نمیخواند. مرد جوانی ساکن همان شهر تردیدهایی جدی داشت دربارهی دختری جوان و کمکم احساس میکرد که این مسئله دارد بر ذهنش سنگینی میکند و چیزی نمانده که در روند فعالیت عقل سلیمش اخلال ایجاد کند؛ بنابراین به دیدن دو سلبی رفت تا با او مشورت کند. دو سلبی بهجای اینکه تفکرات شیطانی را از ذهن مرد جوان براند.