کتاب سه گانه ی فونکه سیاه خون نوشته کورنلیا فونکه ترجمه کتایون سلطانی توسط انتشارات افق به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب شامل ادبیات، ادبیات داستانی، رمان کودک می باشد.
کتاب حاضر یک جلد از سه گانه ی فونکه است. داستانی ماجراجویانه و مهیج که دو شخصیت اصلی آن «فرید» و «مگی» هستند، که با کمک گردانگشت (مردی که از تاریکی شب و شبح نمی ترسد) قصد دارند، وارد دنیای زیبایی و خوبی شوند و اتفاقات خوبی را بسازند؛ اما محتوای داستان با گروگان گیری و اسیر گرفتن تبهکاران از جمله مارکله وارد مسیر متفاوتی می شود. شخصیت های زیاد دیگری در کنار دو قهرمان اصلی به داستان جان می بخشند و در روند شکل گیری ماجرا تاثیر می گذارند.
مگی زیر لب گفت: «خطرناک؟ چی خطرناکه؟»
هیچی، واقعا هیچی. خودم می برمت پیش شان. همین الان.
گردانگشت کوله را انداخت روی دوشش: «برو پیش فنوگلیو و بهش بگو، چند روزی جای دیگری هستی. بگو، من و فرید پیشت هستیم. احتمالا این موضوع خیالش را راحت نمی کند، ولی چاره ای نیست. بهش نگو کجا می ریم. در ضمن، چراش را هم براش توضیح نده! روی این تپه اخبار تازه خیلی زود پخش می شن.» بعد صدایش را پایین آورد و ادامه داد: «و بهتره مورتولا نفهمد که بابات هنوز زنده است. پناهگاهی را که بابات توی آنه، فقط هنرمندهای دوره گرد می شناسند. همه شان باید سوگند می خوردند که محل پناهگاه را پیش کسی که جزء ما نیست، لو ندهند. با این حال…»
مگی جمله ی او را این طور تمام کرد: «… سوگندها را می شکنند!»
همین طوره که می گویی.
گردانگشت از دور به دروازه ی شهر نگاه کرد: «حالا دیگر راه بیفت. رد شدن از بین این همه آدم کار آسانی نیست، با این وجود عجله کن. به پیری بگو، زنی خواننده روی تپه ی آن سو زندگی می کند. فنوگلیو…»
مگی حرفش را قطع کرد: «خودش می داند رکسن کیه.»
«خب معلومه!» این بار لبخند گردانگشت تلخ بود: «مدام فراموش می کنم که پیرمرد از همه چیز زندگی من خبر دارد. به هرحال، باید به رکسن خبر بده که من مجبورم چند روز جای دیگری باشم. در ضمن، باید مراقب دخترم هم باشم. احتمالا این را هم می داند که دخترم کیه، درسته؟»
مگی فقط سر تکان داد.
گردانگشت در ادامه ی حرف هایش گفت: «خیلی خب، پس به پیری پیغام دیگری را هم برسان؛ اگر حتی یکی از کلمه های لعنتیش باعث بشن که آسیبی به برینا برسد، آن وقت از این که آدمی را خلق کرده که می تونه آتش را صدا بزند، بدجوری پشیمان می شه.»
کتاب سه گانه ی فونکه سیاه خون نوشته کورنلیا فونکه ترجمه کتایون سلطانی توسط انتشارات افق به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب شامل ادبیات، ادبیات داستانی، رمان کودک می باشد.
کتاب حاضر یک جلد از سه گانه ی فونکه است. داستانی ماجراجویانه و مهیج که دو شخصیت اصلی آن «فرید» و «مگی» هستند، که با کمک گردانگشت (مردی که از تاریکی شب و شبح نمی ترسد) قصد دارند، وارد دنیای زیبایی و خوبی شوند و اتفاقات خوبی را بسازند؛ اما محتوای داستان با گروگان گیری و اسیر گرفتن تبهکاران از جمله مارکله وارد مسیر متفاوتی می شود. شخصیت های زیاد دیگری در کنار دو قهرمان اصلی به داستان جان می بخشند و در روند شکل گیری ماجرا تاثیر می گذارند.
مگی زیر لب گفت: «خطرناک؟ چی خطرناکه؟»
هیچی، واقعا هیچی. خودم می برمت پیش شان. همین الان.
گردانگشت کوله را انداخت روی دوشش: «برو پیش فنوگلیو و بهش بگو، چند روزی جای دیگری هستی. بگو، من و فرید پیشت هستیم. احتمالا این موضوع خیالش را راحت نمی کند، ولی چاره ای نیست. بهش نگو کجا می ریم. در ضمن، چراش را هم براش توضیح نده! روی این تپه اخبار تازه خیلی زود پخش می شن.» بعد صدایش را پایین آورد و ادامه داد: «و بهتره مورتولا نفهمد که بابات هنوز زنده است. پناهگاهی را که بابات توی آنه، فقط هنرمندهای دوره گرد می شناسند. همه شان باید سوگند می خوردند که محل پناهگاه را پیش کسی که جزء ما نیست، لو ندهند. با این حال…»
مگی جمله ی او را این طور تمام کرد: «… سوگندها را می شکنند!»
همین طوره که می گویی.
گردانگشت از دور به دروازه ی شهر نگاه کرد: «حالا دیگر راه بیفت. رد شدن از بین این همه آدم کار آسانی نیست، با این وجود عجله کن. به پیری بگو، زنی خواننده روی تپه ی آن سو زندگی می کند. فنوگلیو…»
مگی حرفش را قطع کرد: «خودش می داند رکسن کیه.»
«خب معلومه!» این بار لبخند گردانگشت تلخ بود: «مدام فراموش می کنم که پیرمرد از همه چیز زندگی من خبر دارد. به هرحال، باید به رکسن خبر بده که من مجبورم چند روز جای دیگری باشم. در ضمن، باید مراقب دخترم هم باشم. احتمالا این را هم می داند که دخترم کیه، درسته؟»
مگی فقط سر تکان داد.
گردانگشت در ادامه ی حرف هایش گفت: «خیلی خب، پس به پیری پیغام دیگری را هم برسان؛ اگر حتی یکی از کلمه های لعنتیش باعث بشن که آسیبی به برینا برسد، آن وقت از این که آدمی را خلق کرده که می تونه آتش را صدا بزند، بدجوری پشیمان می شه.»