کتاب سفر در اتاق کتابت نوشته پل استر ترجمه احسان نوروزی توسط انتشارات چشمه به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات، ادبیات داستانی، رمان خارجی
کتاب سفر در اتاق تحریر، رمانی نوشته ی پل استر است که اولین بار در سال 2006 چاپ شد. مردی سالخورده، گیج و مبهوت در اتاقی ناآشنا به هوش می آید. او که نمی داند کیست و چگونه به اینجا آورده شده، اشیای داخل اتاق را از نظر می گذراند و تلاش می کند تا چیزی را درباره ی این شرایط به یاد آورد. او که حالا می داند در این مکان اسیر شده، شروع به خواندن متنی می کند که روی میز می یابد: داستان یک زندانی دیگر که در دنیایی متفاوت و ناشناخته می گذرد. با این حال، به نظر می رسد که این صفحات را، به همراه چند عکس، برای او آنجا گذاشته اند. با گذشت زمان، شخصیت های مختلفی با مرد در سلول صحبت می کنند و هر کدام، سرنخ هایی درباره ی هویت و گذشته اش به او می دهند. دوربینی در اتاق همه ی حرکات او را ضبط می کند و یک میکروفون، وظیفه ی ضبط صداهای درون اتاق را بر عهده دارد. حالا مرد می داند که کسی در حال مشاهده ی اوست.
وقتی موفق میشود از صندلی چرمی بالا برود، برای چند لحظه صندلی را عقب و جلو میکند تا اعصابش را آرام کند. با وجود تلاشهای جسمانی، میداند که از خواندن ادامهٔ نوشتهها میترسد. اینکه چرا این ترس چنین تسخیرش کرده نمیتواند بفهمد. به خود میگوید فقط کلمهاند، از کی تا حالا کلمات قدرت دارند کسی را تا سر حد مرگ بترسانند؟ با صدایی آرام و بهزحمت قابل شنیدن زمزمه میکند، نمیترسانند. بعد، برای اینکه خودش را مطمئن کند، این جمله را چندبار تکرار میکند و با تمام توان فریاد میکشد: نمیترسانند!
در کمال شگفتی، این انفجار ناگهانی صدا به او شجاعت میدهد که ادامه دهد. نفس عمیقی میکشد، چشمانش را به کلمات پیشرویش میدوزد، و دو پاراگراف زیر را میخواند:
از آنموقع تا بهحال مرا در این اتاق نگه داشتهاند. تا آنجا که دستگیرم شده، اینجا سلولی معمولی نیست، و بهنظر هم نمیرسد که بخشی از محوطهای نظامی یا خانهٔ مخصوص حبس باشد. اتاقی کوچک، چهاردیوارییی خالی که بهزحمت ۸ × ۶ متر است، و بهخاطر سادگی طراحیاش (کف خاکی، دیوارهای سنگی ضخیم) بهنظرم میآید که روزگاری برای انبار مواد غذایی استفاده میشده، شاید برای گونیهای آرد و گندم. در بالای دیوار ضلع غربی تکپنجرهای نردهدار قرار دارد، ولی آنقدر ارتفاع دارد که نمیتوانم دستم را به آن برسانم. بر حصیری در گوشهٔ اتاق میخوابم، و هر روز دو وعده غذا بهم میدهند
کتاب سفر در اتاق کتابت نوشته پل استر ترجمه احسان نوروزی توسط انتشارات چشمه به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات، ادبیات داستانی، رمان خارجی
کتاب سفر در اتاق تحریر، رمانی نوشته ی پل استر است که اولین بار در سال 2006 چاپ شد. مردی سالخورده، گیج و مبهوت در اتاقی ناآشنا به هوش می آید. او که نمی داند کیست و چگونه به اینجا آورده شده، اشیای داخل اتاق را از نظر می گذراند و تلاش می کند تا چیزی را درباره ی این شرایط به یاد آورد. او که حالا می داند در این مکان اسیر شده، شروع به خواندن متنی می کند که روی میز می یابد: داستان یک زندانی دیگر که در دنیایی متفاوت و ناشناخته می گذرد. با این حال، به نظر می رسد که این صفحات را، به همراه چند عکس، برای او آنجا گذاشته اند. با گذشت زمان، شخصیت های مختلفی با مرد در سلول صحبت می کنند و هر کدام، سرنخ هایی درباره ی هویت و گذشته اش به او می دهند. دوربینی در اتاق همه ی حرکات او را ضبط می کند و یک میکروفون، وظیفه ی ضبط صداهای درون اتاق را بر عهده دارد. حالا مرد می داند که کسی در حال مشاهده ی اوست.
وقتی موفق میشود از صندلی چرمی بالا برود، برای چند لحظه صندلی را عقب و جلو میکند تا اعصابش را آرام کند. با وجود تلاشهای جسمانی، میداند که از خواندن ادامهٔ نوشتهها میترسد. اینکه چرا این ترس چنین تسخیرش کرده نمیتواند بفهمد. به خود میگوید فقط کلمهاند، از کی تا حالا کلمات قدرت دارند کسی را تا سر حد مرگ بترسانند؟ با صدایی آرام و بهزحمت قابل شنیدن زمزمه میکند، نمیترسانند. بعد، برای اینکه خودش را مطمئن کند، این جمله را چندبار تکرار میکند و با تمام توان فریاد میکشد: نمیترسانند!
در کمال شگفتی، این انفجار ناگهانی صدا به او شجاعت میدهد که ادامه دهد. نفس عمیقی میکشد، چشمانش را به کلمات پیشرویش میدوزد، و دو پاراگراف زیر را میخواند:
از آنموقع تا بهحال مرا در این اتاق نگه داشتهاند. تا آنجا که دستگیرم شده، اینجا سلولی معمولی نیست، و بهنظر هم نمیرسد که بخشی از محوطهای نظامی یا خانهٔ مخصوص حبس باشد. اتاقی کوچک، چهاردیوارییی خالی که بهزحمت ۸ × ۶ متر است، و بهخاطر سادگی طراحیاش (کف خاکی، دیوارهای سنگی ضخیم) بهنظرم میآید که روزگاری برای انبار مواد غذایی استفاده میشده، شاید برای گونیهای آرد و گندم. در بالای دیوار ضلع غربی تکپنجرهای نردهدار قرار دارد، ولی آنقدر ارتفاع دارد که نمیتوانم دستم را به آن برسانم. بر حصیری در گوشهٔ اتاق میخوابم، و هر روز دو وعده غذا بهم میدهند