کتاب رولد دال 5 جلدی نوشته رولد دال ترجمه محبوبه نجف خانی توسط انتشارات افق به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: کودک و نوجوان، ادبیات داستانی، رمان کودک
این کتاب مجموعه ای از پنج اثر دوست داشتنی به نام های “چارلی و کارخانه ی شکلات سازی”، “چارلی و آسانسور بزرگ شیشه ای”، “غول بزرگ مهربان”، “جادوگرها” و “دنی قهرمان” را در خود جای داده که هریک با کلام طنز، رمزآلود، تخیلی و عجیب غریب خود، لحظاتی جذاب و به یادماندنی را برای کودکان فراهم می آورند و به آموزش مفاهیم ارزشمندی چون دوستی، شجاعت، کمک به هم نوع، راستگویی و… می پردازند.معروف ترین این داستان ها، داستان چارلی و کارخانه ی شکلات سازی است که فیلمی بر پایه ی آن ساخته شده است؛ ماجرای پسری مودب و مهربان به نام چارلی که پس از به دست آوردن بلیط طلایی، وارد بزرگ ترین و معروف ترین کارخانه ی شکلات سازی جهان می شود و همراه با چهار بچه ی دیگر تمام اسرار و جادوی کارخانه را از نزدیک می بیند. این برای چارلی یک موفقیت بزرگ به حساب می آید، زیرا او به خاطر وضع بد خانواده اش، هرلحظه از زندگیش را در حسرت خوردن شکلات سپری کرده است.
جادوگر اعظم فریاد کشید: «چه ها حال به هم زن اند! همه شان ررا سرربه نیست می کنیم! از رروی زمین پاک شان می کنیم! می اندازیم شان توی توالت و سیفون ررا می کشیم!»
حاضران یک صدا گفتند: «بله! بله! سر به نیست شان می کنیم! از روی زمین پاک شان می کنیم! می اندازیم شان توی توالت و سیفون را می کشیم!»
جادوگر اعظم فریاد کشید: «بچه ها بوگندو و کثیف اند!»
حاضران که هر لحظه گرم تر و گرم تر می شدند، فریاد زدند: «بوگندو و کثیف اند!»
جادوگر اعظم جیغ کشید: «بچه ها بوی پشگل می دهند!»
حاضران فریاد زدند: «پیف! پیف! پیف! پیف!»
جادوگر اعظم جیغ کشید: «آن ها حتی از پشگل هم بدتررند! پشگل درر مقایسه با بوی بچه ها، بوی یاس و یاسمن می دهد!»
حاضران با هم دم گرفتند: «بوی یاس و یاسمن می دهد!» آن ها با هر کلمه ای که از روی صحنه می شنیدند، دست می زدند و شادی می کردند. انگار که سخن گوی روی صحنه، همه را کاملا جادو کرده بود.
جادوگر اعظم جیغ کشید: «حررف زدن درربارره ی بچه ها حالم ررا به هم می زند! زود یک لگن بیافررید!»
جادوگر اعظم مکث کرد و به انبوه چهره های مشتاق حاضران خیره شد. حاضران با بی صبری منتظر ماندند.
جادوگر اعظم هوار کشید: «خیلی خب، حالا بهتان می گویم که چه نقشه ای داررم! بررای خلاص شدن از شرر تک تک بچه های کل انگلستان، نقشه ی بی نظیرری داررم!»
جادوگرها به نفس نفس افتادند، هاج و واج ماندند، بعد روی شان را برگرداندند و با هیجان، لبخندهای ترسناکی تحویل هم دادند.
جادوگر اعظم مثل رعد غرید: «بله! ما آش و لاش شان می کنیم! خررد و خمیررشان می کنیم! و با یک حررکت سرریع کارری می کنیم که این توله های بوگندوی توی انگلستان، نیست و نابود بشوند!»
کتاب رولد دال 5 جلدی نوشته رولد دال ترجمه محبوبه نجف خانی توسط انتشارات افق به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: کودک و نوجوان، ادبیات داستانی، رمان کودک
این کتاب مجموعه ای از پنج اثر دوست داشتنی به نام های “چارلی و کارخانه ی شکلات سازی”، “چارلی و آسانسور بزرگ شیشه ای”، “غول بزرگ مهربان”، “جادوگرها” و “دنی قهرمان” را در خود جای داده که هریک با کلام طنز، رمزآلود، تخیلی و عجیب غریب خود، لحظاتی جذاب و به یادماندنی را برای کودکان فراهم می آورند و به آموزش مفاهیم ارزشمندی چون دوستی، شجاعت، کمک به هم نوع، راستگویی و… می پردازند.معروف ترین این داستان ها، داستان چارلی و کارخانه ی شکلات سازی است که فیلمی بر پایه ی آن ساخته شده است؛ ماجرای پسری مودب و مهربان به نام چارلی که پس از به دست آوردن بلیط طلایی، وارد بزرگ ترین و معروف ترین کارخانه ی شکلات سازی جهان می شود و همراه با چهار بچه ی دیگر تمام اسرار و جادوی کارخانه را از نزدیک می بیند. این برای چارلی یک موفقیت بزرگ به حساب می آید، زیرا او به خاطر وضع بد خانواده اش، هرلحظه از زندگیش را در حسرت خوردن شکلات سپری کرده است.
جادوگر اعظم فریاد کشید: «چه ها حال به هم زن اند! همه شان ررا سرربه نیست می کنیم! از رروی زمین پاک شان می کنیم! می اندازیم شان توی توالت و سیفون ررا می کشیم!»
حاضران یک صدا گفتند: «بله! بله! سر به نیست شان می کنیم! از روی زمین پاک شان می کنیم! می اندازیم شان توی توالت و سیفون را می کشیم!»
جادوگر اعظم فریاد کشید: «بچه ها بوگندو و کثیف اند!»
حاضران که هر لحظه گرم تر و گرم تر می شدند، فریاد زدند: «بوگندو و کثیف اند!»
جادوگر اعظم جیغ کشید: «بچه ها بوی پشگل می دهند!»
حاضران فریاد زدند: «پیف! پیف! پیف! پیف!»
جادوگر اعظم جیغ کشید: «آن ها حتی از پشگل هم بدتررند! پشگل درر مقایسه با بوی بچه ها، بوی یاس و یاسمن می دهد!»
حاضران با هم دم گرفتند: «بوی یاس و یاسمن می دهد!» آن ها با هر کلمه ای که از روی صحنه می شنیدند، دست می زدند و شادی می کردند. انگار که سخن گوی روی صحنه، همه را کاملا جادو کرده بود.
جادوگر اعظم جیغ کشید: «حررف زدن درربارره ی بچه ها حالم ررا به هم می زند! زود یک لگن بیافررید!»
جادوگر اعظم مکث کرد و به انبوه چهره های مشتاق حاضران خیره شد. حاضران با بی صبری منتظر ماندند.
جادوگر اعظم هوار کشید: «خیلی خب، حالا بهتان می گویم که چه نقشه ای داررم! بررای خلاص شدن از شرر تک تک بچه های کل انگلستان، نقشه ی بی نظیرری داررم!»
جادوگرها به نفس نفس افتادند، هاج و واج ماندند، بعد روی شان را برگرداندند و با هیجان، لبخندهای ترسناکی تحویل هم دادند.
جادوگر اعظم مثل رعد غرید: «بله! ما آش و لاش شان می کنیم! خررد و خمیررشان می کنیم! و با یک حررکت سرریع کارری می کنیم که این توله های بوگندوی توی انگلستان، نیست و نابود بشوند!»