دوازده… چهارده… پانزده سال گذشته بود. کار درستی کرده بود. قضاوتش کاملاً درست بود. بهشدت عاشق ورونیکا بود، ولی میدانست که به جایی نمیرسد. ورونیکا قورتش میداد. همۀ جسم و روحش را میبلعید. ورونیکا خودخواهترین آدم روی زمین بود و اصلاً هم از این خودخواهی خجالت نمیکشید.