کتاب راهنمای کهکشان برای اتواستاپ زن ها نوشته داگلاس آدامز ترجمه آرش سرکوهی توسط انتشارات چشمه با موضوع ادبیات، ادبیات داستانی، رمان خارجی به چاپ رسیده است.
کتاب راهنمای کهکشان برای اتواستاپ زن ها، رمانی علمی تخیلی نوشته ی داگلاس آدامز است که برای نخستین بار در سال 1979 منتشر شد. چند ثانیه قبل از نابودی زمین، آرتور دنت به کمک دوستش، فورد پریفکت، این سیاره را ترک می کند. این دو شخصیت در کنار یکدیگر، سفری فضایی را به همراه همسفران مختلف و متعددی آغاز می کنند؛ همسفرانی چون رئیس کهکشان و نامزدش، رباتی نابغه اما افسرده به نام ماروین، و شخصیتی که ذهنش سخت درگیر چگونگی ناپدید شدن خودکارهایی است که در طول سال ها خریده است. این خودکارها کجا رفته اند؟ ما چرا به دنیا می آییم و چرا می میریم؟ پسخ همه ی این سؤالات، در ستارگان است.
ماروین همچنان افسردهدر راهرو راه میرفت. «... به علاوه مدارهای سمت چپ بدنم هم به طور وحشتناکی درد میکنن...» آرتور با لحنی زننده گفت: «راست میگی؟»
ماروین گفت: «آره. خواهش کردم که مدارها رو عوض کنن اما مگه کسی به حرف من گوش میده؟» «منظورت رو میفهمم.» فورد همینجوری سوت میزد و جملههای غیر قابل فهمی رو زمزمه میکرد گفت: «واقعا که. زاپود بیبلبروکس...» ناگهان ماروین ایستاد و دستهاش رو بالا برد. «حتما میدونید چه اتفاقی افتاده؟ میدونید؟» آرتور گفت: «نه چه اتفاقی؟» اصلا نمیخواست بدونه که چه اتفاقی افتاده. «دوباره به یکی از این درها رسیدیم.» یه در کشویی جلو اونها قد کشید. ماروین بدگمان به در نگاه کرد. فورد بیصبرانه پرسید: «چیه؟ نمیریم جلوتر؟» ماروین ادای فورد رو در آورد؛ «نمیریم جلوتر؟ این در در اتاق فرماندهیه. به من دستور داده شده شما رو ببرم به اتاق فرماندهی. یکی از سختترین کارهایی که مغز باهوش من باید انجام بده. چه دنیایی!» به کندی و آهستگی شکارچیای که پنهانی به صید نزدیک میشه، و با بیشترین تنفر ممکن، به در نزدیک شد، در ناگهان باز شد. گفت: «خیلی مننون. شما یه در ساده رو خیلی خوشبخت کردید.» چرخ دندهها در اعماق بدن ماروین به هم ساییده شدند.
با صدایی که از ته چاه میاومد گفت: «واقعا عجیبه. دقیقا همون موقعی که آدم فکر میکنه زندگی از این بدتر نمیشه، یه اتفاقی میافته و آدم میبینه که خیلی بدتر از این هم هست.» از چارچوب در رد و به اتاق وارد شد. آرتور و فورد پشت سر ماروین با گیجی به هم نگاه کردند و بعد شونههاشون رو تکون دادند. صدای ماروین رو شنیدند: «فکر میکنم که شما میخواید با غریبهها حرف بزنید. تو این مدت میتونم یه گوشهای بتمرگم و برای خودم زنگ بزنم یا همین جایی که ایستادم از هم وا برم؟»
کتاب راهنمای کهکشان برای اتواستاپ زن ها نوشته داگلاس آدامز ترجمه آرش سرکوهی توسط انتشارات چشمه با موضوع ادبیات، ادبیات داستانی، رمان خارجی به چاپ رسیده است.
کتاب راهنمای کهکشان برای اتواستاپ زن ها، رمانی علمی تخیلی نوشته ی داگلاس آدامز است که برای نخستین بار در سال 1979 منتشر شد. چند ثانیه قبل از نابودی زمین، آرتور دنت به کمک دوستش، فورد پریفکت، این سیاره را ترک می کند. این دو شخصیت در کنار یکدیگر، سفری فضایی را به همراه همسفران مختلف و متعددی آغاز می کنند؛ همسفرانی چون رئیس کهکشان و نامزدش، رباتی نابغه اما افسرده به نام ماروین، و شخصیتی که ذهنش سخت درگیر چگونگی ناپدید شدن خودکارهایی است که در طول سال ها خریده است. این خودکارها کجا رفته اند؟ ما چرا به دنیا می آییم و چرا می میریم؟ پسخ همه ی این سؤالات، در ستارگان است.
ماروین همچنان افسردهدر راهرو راه میرفت. «... به علاوه مدارهای سمت چپ بدنم هم به طور وحشتناکی درد میکنن...» آرتور با لحنی زننده گفت: «راست میگی؟»
ماروین گفت: «آره. خواهش کردم که مدارها رو عوض کنن اما مگه کسی به حرف من گوش میده؟» «منظورت رو میفهمم.» فورد همینجوری سوت میزد و جملههای غیر قابل فهمی رو زمزمه میکرد گفت: «واقعا که. زاپود بیبلبروکس...» ناگهان ماروین ایستاد و دستهاش رو بالا برد. «حتما میدونید چه اتفاقی افتاده؟ میدونید؟» آرتور گفت: «نه چه اتفاقی؟» اصلا نمیخواست بدونه که چه اتفاقی افتاده. «دوباره به یکی از این درها رسیدیم.» یه در کشویی جلو اونها قد کشید. ماروین بدگمان به در نگاه کرد. فورد بیصبرانه پرسید: «چیه؟ نمیریم جلوتر؟» ماروین ادای فورد رو در آورد؛ «نمیریم جلوتر؟ این در در اتاق فرماندهیه. به من دستور داده شده شما رو ببرم به اتاق فرماندهی. یکی از سختترین کارهایی که مغز باهوش من باید انجام بده. چه دنیایی!» به کندی و آهستگی شکارچیای که پنهانی به صید نزدیک میشه، و با بیشترین تنفر ممکن، به در نزدیک شد، در ناگهان باز شد. گفت: «خیلی مننون. شما یه در ساده رو خیلی خوشبخت کردید.» چرخ دندهها در اعماق بدن ماروین به هم ساییده شدند.
با صدایی که از ته چاه میاومد گفت: «واقعا عجیبه. دقیقا همون موقعی که آدم فکر میکنه زندگی از این بدتر نمیشه، یه اتفاقی میافته و آدم میبینه که خیلی بدتر از این هم هست.» از چارچوب در رد و به اتاق وارد شد. آرتور و فورد پشت سر ماروین با گیجی به هم نگاه کردند و بعد شونههاشون رو تکون دادند. صدای ماروین رو شنیدند: «فکر میکنم که شما میخواید با غریبهها حرف بزنید. تو این مدت میتونم یه گوشهای بتمرگم و برای خودم زنگ بزنم یا همین جایی که ایستادم از هم وا برم؟»