کتاب دیوان عراقی نوشته فخرالدین عراقی توسط انتشارات مهرآوید به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات فارسی، دیوان عراقی، شعر فارسی، ادبیات معاصر
شیخ فخرالّدین ابراهیم بن بزرگمهر متخلص به عراقی، عارف نام دار و شاعر پرآوازه ایرانی، در اوایل قرن هفتم هجری قمری در اطراف همدان به دنیا آمد. او پس از تحصیل علوم و فراگیری دانش، برای ادامه تحصیل به همدان رفت. از آن دیار با جمعی از دراویش رهسپار هند و محضر شیخ بهاءالدین زکریا شد. بعد از مدتی با دختر او ازدواج کرد. بعدها به عربستان و قونیه رفت و خدمت مولانا رسید و همصحبت و معاشر وی شد. عراقی درسال ۶۸۶یا ۶۸۸ هجری قمری درحدود سن هشتاد سالگی در دمشق از دنیا رفت. از آثار او میتوان به دیوان اشعارش، مثنوی عشاقنامه و کتاب لمعات اشاره کرد.
از غزلیات او: به یک گره که دو چشمت بر ابروان انداخت هزار فتنه و آشوب در جهان انداخت فریب زلف تو با عاشقان چه شعبده ساخت؟ که هر که جان و دلی داشت در میان انداخت دلم، که در سر زلف تو شد، توان گه گه ز آفتاب رخت سایهای بر آن انداخت رخ تو در خور چشم من است، لیک چه سود که پرده از رخ تو برنمیتوان انداخت حلاوت لب تو، دوش، یاد میکردم بسا شکر که در آن لحظه در دهان انداخت من از وصال تو دل برگرفته بودم، لیک زبان لطف توام باز در گمان انداخت قبول تو دگران را به صدر وصل نشاند دل شکستهٔ ما را بر آستان انداخت چه قدر دارد، جانا، دلی؟ توان هردم بر آستان درت صدهزار جان انداخت عراقی از دل و جان آن زمان امید برید که چشم جادوی تو چین در ابروان ان
کتاب دیوان عراقی نوشته فخرالدین عراقی توسط انتشارات مهرآوید به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات فارسی، دیوان عراقی، شعر فارسی، ادبیات معاصر
شیخ فخرالّدین ابراهیم بن بزرگمهر متخلص به عراقی، عارف نام دار و شاعر پرآوازه ایرانی، در اوایل قرن هفتم هجری قمری در اطراف همدان به دنیا آمد. او پس از تحصیل علوم و فراگیری دانش، برای ادامه تحصیل به همدان رفت. از آن دیار با جمعی از دراویش رهسپار هند و محضر شیخ بهاءالدین زکریا شد. بعد از مدتی با دختر او ازدواج کرد. بعدها به عربستان و قونیه رفت و خدمت مولانا رسید و همصحبت و معاشر وی شد. عراقی درسال ۶۸۶یا ۶۸۸ هجری قمری درحدود سن هشتاد سالگی در دمشق از دنیا رفت. از آثار او میتوان به دیوان اشعارش، مثنوی عشاقنامه و کتاب لمعات اشاره کرد.
از غزلیات او: به یک گره که دو چشمت بر ابروان انداخت هزار فتنه و آشوب در جهان انداخت فریب زلف تو با عاشقان چه شعبده ساخت؟ که هر که جان و دلی داشت در میان انداخت دلم، که در سر زلف تو شد، توان گه گه ز آفتاب رخت سایهای بر آن انداخت رخ تو در خور چشم من است، لیک چه سود که پرده از رخ تو برنمیتوان انداخت حلاوت لب تو، دوش، یاد میکردم بسا شکر که در آن لحظه در دهان انداخت من از وصال تو دل برگرفته بودم، لیک زبان لطف توام باز در گمان انداخت قبول تو دگران را به صدر وصل نشاند دل شکستهٔ ما را بر آستان انداخت چه قدر دارد، جانا، دلی؟ توان هردم بر آستان درت صدهزار جان انداخت عراقی از دل و جان آن زمان امید برید که چشم جادوی تو چین در ابروان ان