رمان دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد نوشته آنا گاوالدا با ترجمه سولماز واحدی کیا، توسط انتشارات کتاب کوله پشتی به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات ملل, رمان ملل, ادبیات داستانی, داستان خارجی
آناگاوالدا ترجمه سولماز واحدى کیا «آناگاوالدا در سال ۱۹۷۰ در بولوین در حومۀ پاریس به دنیا آمد. در ۲۹ سالگی با مجموعۀ داستان« دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد» به موفقیت بزرگی دست یافت. این کتاب در خارج از فرانسه به ۱۹ زبان ترجمه گردید. آناگاوالدا خود می گوید: «فکر می کنم راهی وجود دارد که بتوان از واقعیات تلخ و ناخوشایند به آرامی سخن گفت. به هر حال بهترین راه برای بیرون رفتن از کسادی بازار روزمرّگی همین است.» این مجموعه که شامل 12 داستان کوتاه است، همگی پیرامون محور زندگی، عشق و مسائل انسانی و احساسی می چرخد.
در بخشی از کتاب می خوانیم: «وقتی رسیدم هلنا آنجا بود، به من لبخند زد،گفت:مطمئناً اولین بار است که تو را منتظر نگذاشتم، میبینی که نباید مایوس شد. جواب دادم :مایوس نشده ام. همدیگر را نبوسیدیم. به او گفتم تغییری نکرده ای تذکر احمقانه ای بود تازه اورا زیباتر از گذشته میافتم .مرا نگاه میکرد گویا از نگاه کردن به من سیر نمیشد گاه می خواست برایش حرف بزنم گاه میخواست که حرف نزنم و ساکت باشم. همواره به من لبخند میزد می خواست مرا دوباره ببیند و من نمیتوانستم دست هایم را تکان دهم، نه برای یک سیگار کشیدن نه برای بازوی او را گرفتن.
از من پرسید تفاوت پریشانی با تسلیم شدن چیست؟.. جوابش را نمی دانستم، حالتی به خود گرفت که به من بگوید اهمیتی ندارد. خواست از زن و بچه و کارم بگویم، می خواست همه چیز را بداند اما خوب می دیدم که بیشتر اوقات اصلا گوش نمی دهد. کم کم رطوبت و سردی و هوا بیشتر شد ما کمی به هم نزدیک شدیم تا گرمتر شویم. سرانجام بلند شد، زمان رفتنش رسیده بود. به من گفت : از تو خواهشی دارم فقط یک خواهش میخواهم بویت کنم. چون من جواب ندادم، اعتراف کرد در همه ی این سال ها دوست داشته بوی مرا حس کند، هوای مرا نفس بکشد. با زحمت دست هایم را ته جیب پالتویم نگه داشتم چون در غیر این صورت..
رمان دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد نوشته آنا گاوالدا با ترجمه سولماز واحدی کیا، توسط انتشارات کتاب کوله پشتی به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات ملل, رمان ملل, ادبیات داستانی, داستان خارجی
آناگاوالدا ترجمه سولماز واحدى کیا «آناگاوالدا در سال ۱۹۷۰ در بولوین در حومۀ پاریس به دنیا آمد. در ۲۹ سالگی با مجموعۀ داستان« دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد» به موفقیت بزرگی دست یافت. این کتاب در خارج از فرانسه به ۱۹ زبان ترجمه گردید. آناگاوالدا خود می گوید: «فکر می کنم راهی وجود دارد که بتوان از واقعیات تلخ و ناخوشایند به آرامی سخن گفت. به هر حال بهترین راه برای بیرون رفتن از کسادی بازار روزمرّگی همین است.» این مجموعه که شامل 12 داستان کوتاه است، همگی پیرامون محور زندگی، عشق و مسائل انسانی و احساسی می چرخد.
در بخشی از کتاب می خوانیم: «وقتی رسیدم هلنا آنجا بود، به من لبخند زد،گفت:مطمئناً اولین بار است که تو را منتظر نگذاشتم، میبینی که نباید مایوس شد. جواب دادم :مایوس نشده ام. همدیگر را نبوسیدیم. به او گفتم تغییری نکرده ای تذکر احمقانه ای بود تازه اورا زیباتر از گذشته میافتم .مرا نگاه میکرد گویا از نگاه کردن به من سیر نمیشد گاه می خواست برایش حرف بزنم گاه میخواست که حرف نزنم و ساکت باشم. همواره به من لبخند میزد می خواست مرا دوباره ببیند و من نمیتوانستم دست هایم را تکان دهم، نه برای یک سیگار کشیدن نه برای بازوی او را گرفتن.
از من پرسید تفاوت پریشانی با تسلیم شدن چیست؟.. جوابش را نمی دانستم، حالتی به خود گرفت که به من بگوید اهمیتی ندارد. خواست از زن و بچه و کارم بگویم، می خواست همه چیز را بداند اما خوب می دیدم که بیشتر اوقات اصلا گوش نمی دهد. کم کم رطوبت و سردی و هوا بیشتر شد ما کمی به هم نزدیک شدیم تا گرمتر شویم. سرانجام بلند شد، زمان رفتنش رسیده بود. به من گفت : از تو خواهشی دارم فقط یک خواهش میخواهم بویت کنم. چون من جواب ندادم، اعتراف کرد در همه ی این سال ها دوست داشته بوی مرا حس کند، هوای مرا نفس بکشد. با زحمت دست هایم را ته جیب پالتویم نگه داشتم چون در غیر این صورت..