کتاب دودمان

کتاب دودمان نوشته محمود دولت آبادی توسط انتشارات چشمه به چاپ رسیده است.

موضوع کتاب: ادبیات، ادبیات داستانی، رمان ایرانی

دودمان

بخشی از متن کتاب

آفتاب پاییز رموک است، پریده بود یا جوباری دیری نشسته بود جاری در خیال و گویی از یاد برده بود پسرش و دوست او را چندی توی سالن واگذاشته بوده و خود نشسته بوده روی آن صندلی حصیری.

 بالاخانه غم خانه شده بود، طوری که ارسلان هم جا خورد با همه ی جسارتی که داشت. نشانی از تاجی نبود. رفته بود تو اتاق خودش و در را از پشت بسته بود. شوقی هم کنج اتاق نشسته و زانو ها را بغل گرفته و خم شده بود تنش، حلقه و انبوه موها قاتی چارقدش ریخته بود پایین تا روی ساق ها و ارسلان هم که در را باز کرد و پاگذاشت تو در شوقی سر بلند نکرد ببیند کسی که در را باز کرده چه کسی است، شاید هم متوجه باز شدن در اتاق نشده بودارسلان لحظاتی دست به دستگیره ی در خیره ماند به شوقی مگر سر بلند کند و چیزی بگوید، اما نه ...

 دانسته نیست این را کی پایان خواهد یافت. نه، دانسته نیست. همه ی جنبه های این نقش کهنه، این نقش کند یا این تصویر گنگ و ناشناخته باقی اند و آن چه در نظرآید بس شمایلی تک بعدی است در نگاه عابری که مگر بر آن نظری کندو بگذرد مثل گذر از کنار یک نقاشی باسمه ای یا تصویری که با دوربین یک عکاس کوچه گرد شکار شده باشد! من خسته است؛ من خسته و شوقی کلافه، و همین کلافگی خستگی را از یادش برده است. خستگی گم در اظطراب فردای روز چه باشد؟ حد میان خستگی و اضطراب کلافگی است. « با این حال هم راضی ام، به غربت نه! اما همچه حرفی را به کی بگویم؟» 

  • روش های ارسال
  •    پیک تهران
  •    پیک سریع تهران
  •    پست پیشتاز
  •    تیباکس
  •    ویژه
  • موجود در انبار
145,000
٪7
134,850 تومان
توضیحات

کتاب دودمان نوشته محمود دولت آبادی توسط انتشارات چشمه به چاپ رسیده است.

موضوع کتاب: ادبیات، ادبیات داستانی، رمان ایرانی

دودمان

بخشی از متن کتاب

آفتاب پاییز رموک است، پریده بود یا جوباری دیری نشسته بود جاری در خیال و گویی از یاد برده بود پسرش و دوست او را چندی توی سالن واگذاشته بوده و خود نشسته بوده روی آن صندلی حصیری.

 بالاخانه غم خانه شده بود، طوری که ارسلان هم جا خورد با همه ی جسارتی که داشت. نشانی از تاجی نبود. رفته بود تو اتاق خودش و در را از پشت بسته بود. شوقی هم کنج اتاق نشسته و زانو ها را بغل گرفته و خم شده بود تنش، حلقه و انبوه موها قاتی چارقدش ریخته بود پایین تا روی ساق ها و ارسلان هم که در را باز کرد و پاگذاشت تو در شوقی سر بلند نکرد ببیند کسی که در را باز کرده چه کسی است، شاید هم متوجه باز شدن در اتاق نشده بودارسلان لحظاتی دست به دستگیره ی در خیره ماند به شوقی مگر سر بلند کند و چیزی بگوید، اما نه ...

 دانسته نیست این را کی پایان خواهد یافت. نه، دانسته نیست. همه ی جنبه های این نقش کهنه، این نقش کند یا این تصویر گنگ و ناشناخته باقی اند و آن چه در نظرآید بس شمایلی تک بعدی است در نگاه عابری که مگر بر آن نظری کندو بگذرد مثل گذر از کنار یک نقاشی باسمه ای یا تصویری که با دوربین یک عکاس کوچه گرد شکار شده باشد! من خسته است؛ من خسته و شوقی کلافه، و همین کلافگی خستگی را از یادش برده است. خستگی گم در اظطراب فردای روز چه باشد؟ حد میان خستگی و اضطراب کلافگی است. « با این حال هم راضی ام، به غربت نه! اما همچه حرفی را به کی بگویم؟» 

مشخصات
  • ناشر
    چشمه
  • نویسنده
    محمود دولت آبادی
  • قطع کتاب
    رقعی
  • نوع جلد
    شومیز
  • سال چاپ
    1401
  • نوبت چاپ
    اول
  • تعداد صفحات
    280
نظرات کاربران
    هیچ دیدگاهی برای این محصول ثبت نشده است!
برگشت به بالا
0216640800© کلیه حقوق این سایت محفوظ و متعلق به فروشگاه آژانس کتاب است.02166408000 طراحی سایت و سئو : توسط نونگار پردازش