کتاب دست آخر نوشته ساموئل بکت ترجمه مهدی نوید توسط انتشارات چشمه به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات، ادبیات داستانی، نمایشنامه
در این کتاب بازیای را طراحی کرده که چنانکه هَم در اواخر نمایشنامه میگوید: «از همون اول بردی نداشته.» صحنه نمایش اتاقی است با دو پنجره، یکی رو به دریا و دیگری رو به زمین و هر دو پنجره در ارتفاعی تعبیه شدهاند که برای رسیدن به آنها و دیدن بیرون باید از نردبان استفاده کرد. شخصیتهای «دست آخر»، چنانکه در بخش حواشی و تعلیقات ترجمه تازه این نمایشنامه هم اشاره شده، گویی «تنها بازماندگان فاجعهای نامعلوماند» و اقامتگاهشان به پناهگاهی میماند که چنانکه مفسران این نمایشنامه اشاره کردهاند شبیه جمجمه انسان است. در بخشی از حواشی و تعلیقات این نمایشنامه، درباره مکان جمجمهمانند آن و شخصیتهایی که در این مکان هستند و آنچه این شخصیتها و اقامتگاهشان بازتاب میدهند میخوانیم: «همچنان که بسیاری گفتهاند، محیط دست آخر تداعیگر جمجمه انسان است و کنش یک مونودرام، کاراکترهای مجزا تنها جنبههایی از یک آگاهی تکیناند، ارواحی حیاتی که با غده صنوبری درمیآمیزند. در این پارادایم هَم ممکن است کارکرد استدلال ذهن را بازنمایی کند و کلاو حواس آن را و نَگ و نِل خاطرات یا رویاها. پسنشینی از جهان فیزیکی به پناهگاه تداعیگر پسنشینی نفسگرایانه (شاید از آن یک هنرمند) به گوشههای ذهن باشد، تنها با این نتیجه که ثابت کند هیچ پسنشینی حقیقیای ممکن نیست چراکه آگاهی خود نهادی پرستیزه و کشاکش است تا یک یگانگی منسجم؛ و بنابراین هیچ پناهگاهی نیست، هیچ گریزگاهی.»
یه دیوونه رو میشناسم که فکر میکرد دنیا به آخر رسیده. نقاش بود و حکاک. خیلی دوستش داشتم. میرفتم و میدیدمش، توی دیوونهخونه. با دستهام میگرفتمش و میکشوندمش کنار پنجره. ببین! ذرتهای درحال قد کشیدن! حالا اونجا! ببین! بادبونهای قایقهای ماهیگیری! همه اون زیبایی! دستش رو پس میکشد و به کنج خودش برمیگشت. هراسون بود. هرچی دیده بود خاکستر بود.
کتاب دست آخر نوشته ساموئل بکت ترجمه مهدی نوید توسط انتشارات چشمه به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات، ادبیات داستانی، نمایشنامه
در این کتاب بازیای را طراحی کرده که چنانکه هَم در اواخر نمایشنامه میگوید: «از همون اول بردی نداشته.» صحنه نمایش اتاقی است با دو پنجره، یکی رو به دریا و دیگری رو به زمین و هر دو پنجره در ارتفاعی تعبیه شدهاند که برای رسیدن به آنها و دیدن بیرون باید از نردبان استفاده کرد. شخصیتهای «دست آخر»، چنانکه در بخش حواشی و تعلیقات ترجمه تازه این نمایشنامه هم اشاره شده، گویی «تنها بازماندگان فاجعهای نامعلوماند» و اقامتگاهشان به پناهگاهی میماند که چنانکه مفسران این نمایشنامه اشاره کردهاند شبیه جمجمه انسان است. در بخشی از حواشی و تعلیقات این نمایشنامه، درباره مکان جمجمهمانند آن و شخصیتهایی که در این مکان هستند و آنچه این شخصیتها و اقامتگاهشان بازتاب میدهند میخوانیم: «همچنان که بسیاری گفتهاند، محیط دست آخر تداعیگر جمجمه انسان است و کنش یک مونودرام، کاراکترهای مجزا تنها جنبههایی از یک آگاهی تکیناند، ارواحی حیاتی که با غده صنوبری درمیآمیزند. در این پارادایم هَم ممکن است کارکرد استدلال ذهن را بازنمایی کند و کلاو حواس آن را و نَگ و نِل خاطرات یا رویاها. پسنشینی از جهان فیزیکی به پناهگاه تداعیگر پسنشینی نفسگرایانه (شاید از آن یک هنرمند) به گوشههای ذهن باشد، تنها با این نتیجه که ثابت کند هیچ پسنشینی حقیقیای ممکن نیست چراکه آگاهی خود نهادی پرستیزه و کشاکش است تا یک یگانگی منسجم؛ و بنابراین هیچ پناهگاهی نیست، هیچ گریزگاهی.»
یه دیوونه رو میشناسم که فکر میکرد دنیا به آخر رسیده. نقاش بود و حکاک. خیلی دوستش داشتم. میرفتم و میدیدمش، توی دیوونهخونه. با دستهام میگرفتمش و میکشوندمش کنار پنجره. ببین! ذرتهای درحال قد کشیدن! حالا اونجا! ببین! بادبونهای قایقهای ماهیگیری! همه اون زیبایی! دستش رو پس میکشد و به کنج خودش برمیگشت. هراسون بود. هرچی دیده بود خاکستر بود.