کتاب دختر کشیش نوشته جورج اورول ترجمه نفیسه توکلی توسط انتشارات نیک فرجام به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات، ادبیات داستانی، رمان خارجی
هنگامی که ساعت شماطه دار روی گنجه کشویی مانند یک بمب کوچک مهیب مفرغی زنگ زد دوروتی وحشت زاده از عمق رویایی پیچیده و آزاردهنده بیدار شد و از جا پرید و در حالی که به پشت خوابیده بود با خستگی مفرطی به تاریکی نگاه کرد ساعت شمازه دار به نق زدنش ادامه ی داد سروصدایی زنانه که اگر قطعش نمی کردند پنج دقیقه یا حدود آن به سروصدایش ادامه می داد. از فرق سر تا نوک پای دوروتی درد می کرد و دلسوزی موذی و حقیر نسبت به خودش که معمولا هنگام بیداری صبح له آن مبتلا میشد او را واداشت تا سرش را زیر لحاف بپوشاند و تلاش کند آن صدای نفرت انگیز را نشنود.
در دلش شکى راه یافت. مسألهاى که او تا آن زمان به آن نیندیشیده بود. آیا او توانایى بازگشت به خانه را داشت و اصلاً جسارتش را در خود مىدید؟ آیا او توانایى مواجه شدن با مردم نایپهیل را داشت؟ گرچه دوست نداشت به این مسائل بیندیشد، ولى آیا کسى با این همه برچسب بىآبرویى قادر است به شهر کوچکى که بیش از دو هزار نفر جمعیت ندارد برگردد؟
او قادر به تصمیمگیرى نبود. در یک لحظه فکر کرد که جریان فرار او آنقدر احمقانه است که احتمال این که کسى او را باور نکرده باشد، وجود دارد. مثلاً آقاى واربورتون قادر بود همهى آنها را تکذیب نماید و مطمئنا این کار را هم مىکرد، ولى لحظهاى بعد یادش آمد که آقاى واربورتون به خارج سفر کرده و نمىتوان او را پیدا کرد، مگر آن که آن خبر در روزنامههاى اروپایى هم انتشار یافته باشد.
کتاب دختر کشیش نوشته جورج اورول ترجمه نفیسه توکلی توسط انتشارات نیک فرجام به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات، ادبیات داستانی، رمان خارجی
هنگامی که ساعت شماطه دار روی گنجه کشویی مانند یک بمب کوچک مهیب مفرغی زنگ زد دوروتی وحشت زاده از عمق رویایی پیچیده و آزاردهنده بیدار شد و از جا پرید و در حالی که به پشت خوابیده بود با خستگی مفرطی به تاریکی نگاه کرد ساعت شمازه دار به نق زدنش ادامه ی داد سروصدایی زنانه که اگر قطعش نمی کردند پنج دقیقه یا حدود آن به سروصدایش ادامه می داد. از فرق سر تا نوک پای دوروتی درد می کرد و دلسوزی موذی و حقیر نسبت به خودش که معمولا هنگام بیداری صبح له آن مبتلا میشد او را واداشت تا سرش را زیر لحاف بپوشاند و تلاش کند آن صدای نفرت انگیز را نشنود.
در دلش شکى راه یافت. مسألهاى که او تا آن زمان به آن نیندیشیده بود. آیا او توانایى بازگشت به خانه را داشت و اصلاً جسارتش را در خود مىدید؟ آیا او توانایى مواجه شدن با مردم نایپهیل را داشت؟ گرچه دوست نداشت به این مسائل بیندیشد، ولى آیا کسى با این همه برچسب بىآبرویى قادر است به شهر کوچکى که بیش از دو هزار نفر جمعیت ندارد برگردد؟
او قادر به تصمیمگیرى نبود. در یک لحظه فکر کرد که جریان فرار او آنقدر احمقانه است که احتمال این که کسى او را باور نکرده باشد، وجود دارد. مثلاً آقاى واربورتون قادر بود همهى آنها را تکذیب نماید و مطمئنا این کار را هم مىکرد، ولى لحظهاى بعد یادش آمد که آقاى واربورتون به خارج سفر کرده و نمىتوان او را پیدا کرد، مگر آن که آن خبر در روزنامههاى اروپایى هم انتشار یافته باشد.