رمان خواهش می کنم ساکت باش نوشته ریموند کارور با ترجمه مصطفی شایان, اکرم شایان، توسط انتشارات کتاب کوله پشتی به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب شامل ادبیات ملل, رمان ملل, ادبیات داستانی, داستان خارجی می باشد.
داستانهای کارور بیانگر زندگی آشفته و سردرگم انسان امروزی است؛ انسانی که با خود بیگانه است و در منجلابی عمیق فرو رفته است؛ انسانی سرگشته و درمانده که در چنگال تنهایی گرفتار آمده است. هرچند عدهای او را تصویرگر آمریکای امروز میدانند، به گمانم او دردی فراتر از مرز و بومی خاص دارد و قصههایش زندگی انسانهای سرگشته و درمانده را در گوشهگوشهی جهان به تصویر میکشد.
بخشی از کتاب:
به انتهای خیابان که رسید بهسمت راست چرخید. بهدقت همهجا را نگاه میکرد. خورشید دیگر غروب کرده بود و شب همهچیز را در شولای خود پیچانده بود. خانههایی که مرتب کنار هم قرار گرفته بودند، درختان، تیرهای تلفن، ماشینهای پارکشده کنار خیابان، همه و همه به او نوید آرامش میداد.
آل با خودش گفت: " خدایا! یعنی هنوز هم شانس دارم؟!
چرا خرید از آژانس کتاب؟
خرید از آژانس کتاب به شما این اطمینان را میدهد که نسخه اصلی و بهروز کتاب خواهش می کنم ساکت باش را دریافت خواهید کرد. ما با ارائه خدمات سریع، ارسال امن و قیمت مناسب، تجربه خریدی آسان و مطمئن را برای شما فراهم میآوریم.
برای خرید این کتاب و مشاهده کتابهای دیگر، به فروشگاه آنلاین آژانس کتاب مراجعه کنید.
رمان خواهش می کنم ساکت باش نوشته ریموند کارور با ترجمه مصطفی شایان, اکرم شایان، توسط انتشارات کتاب کوله پشتی به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب شامل ادبیات ملل, رمان ملل, ادبیات داستانی, داستان خارجی می باشد.
داستانهای کارور بیانگر زندگی آشفته و سردرگم انسان امروزی است؛ انسانی که با خود بیگانه است و در منجلابی عمیق فرو رفته است؛ انسانی سرگشته و درمانده که در چنگال تنهایی گرفتار آمده است. هرچند عدهای او را تصویرگر آمریکای امروز میدانند، به گمانم او دردی فراتر از مرز و بومی خاص دارد و قصههایش زندگی انسانهای سرگشته و درمانده را در گوشهگوشهی جهان به تصویر میکشد.
بخشی از کتاب:
به انتهای خیابان که رسید بهسمت راست چرخید. بهدقت همهجا را نگاه میکرد. خورشید دیگر غروب کرده بود و شب همهچیز را در شولای خود پیچانده بود. خانههایی که مرتب کنار هم قرار گرفته بودند، درختان، تیرهای تلفن، ماشینهای پارکشده کنار خیابان، همه و همه به او نوید آرامش میداد.
آل با خودش گفت: " خدایا! یعنی هنوز هم شانس دارم؟!