کتاب حسی به رنگ سبز از جنس آسمان

کتاب حسی به رنگ سبز از جنس آسمان نوشته شادی منعم، توسط انتشارات علی به چاپ رسیده است.

موضوع کتاب: ادبیات فارسی, رمان ایرانی, ادبیات داستانی, داستان ایرانی

 حسی به رنگ سبز از جنس آسمان

با دقت به در اتاق زل زده بودم ...نفر اول ...دوم ...سوم...چهارم... نگاهم روی نفر چهارم خشک شد .مرد قد بلند ی که چشمان سبزش از همانجا هم مرا جذب کرد.موهایش مثل همان وقت ها کوتاه بود و پریشان رها شده بود و میلم برای فرو کردن دستانم میان آنها تشدید می کرد. کمی لاغر شده بود اما نه به قدری که غصه بخورم.با دقت مشغول بررسی اشخاص پشت کابین بود تا عاقبت رسید به من و نگاهش رویم ثابت شد .متعجب بود و شک زده .باور نمی کرد کسی که روبرویش ایستاده من باشم.گلرخ باشد همان که برای ندیدینش هر کاری کرده بود .همان که برای ندیدنش نامه برای قاضی نوشته بود .

مسخ شده جلو امد و روبرویم ایستاد. چشم هایش را ریز کرد و با دقت بیشتری نگاهم کرد.گویا هنوز هم باورش نمیشد.پلک زدم و اشک هایم روی صورتم ریخت.به ناگه رنگ نگاهش عوض شد و جای بهت و تعجب چند ثانیه پیش خشم و عصبانیت گرفت. پشتش را به من کرد تا برود عاجزانه دستم را به شیشه کوبیدم و صدایش کردم.ایستاد و نفس عمیقی کشید .این را از تکان شانه هایش فهمیدم.زمزمه کردم خدا خواهش می کنم... خدا خواهش می کنم.

چند ثانیه ای طول کشید تا برگشت و نگاهی به سمتم انداخت .عصبانیت چند ثانیه پیش کمتر شده بود و جایش را غم گرفته بود . جلو امد و بعد از مکث نسبتا طولانی رو به رویم نشست .نفس حبس شده در سینه ام را رها کردم و من  هم نشستم و نگاهم را به چهره اش دوختم . او هم به من زل زده بود . از چشمانی که دلم برایش تنگ شده بود شروع کردم و لب هایش رسیدم .دلم برای شنیدن صدایش بی نهایت تنگ شده بود .ته ریش همیشگی اش به صورتش بود و دلم برای لمس چانه خوش فرمش ضعف می رفت موهای قهوه ای تیره اش را چند تار موی سفید که از نظر من بینهایت جذاب ترش می کرد مزین کرده بود و چندین چین کوچک و محو که فقط من می توانستم تشخیص دهم کنار چشمانش جا خوش کرده بود .او هم مشغول نظاره من بود .او هم داشت مرا با گلرخ سه سال پیش مقایسه می کرد. راستی من هم عوض شده بودم ؟ من هم شکسته شده بودم؟ با این ابرو های پر و لباس سرتاسر سیاه از نظر خودم بیشتر شلخته بودم تا شکسته. نگاهش رنگ عجیبی داشت . دل او هم برای من تنگ شده بود ؟ وجود او هم برای لمس چشمانم پر می کشید؟

با انگشت چند دفعه به شیشه زد و مرا از هپروت بیرون کشید.لبخند کم رنگی زد و به گوشی رو میز اشاره کرد .خودش گوشی را کنار گوشش نگه داشته بود .بدون اینکه نگاه از چشمانش بگیرم دستم را جلو بردم و گوشی را برداشتم .نفس عمیقی کشید و گفت : سلام

دستم را جلوی دهانم گرفتم تا صدای هق هقم بلند نشود

گلرخ؟

دل من .دل تنها و بی کس من طاقت این حجم از احساسات را یکجا نداشت .دل من طاقت شنیدن این صدا بعد از سه سال را نداشت .دل من دلی که تنگیش با شنیدن این صدا هزار برابر  شده بود طاقت این دوری را ان هم برای این همه نزدیک نداشت . چند دقیقه ای ساکت ماند تا ارام شود عاقبت پرسیدچرا اومدی؟

مهر ...داد.

صدایم از سکوت و گریه گرفته بود و جمله اولم نا مفهوم .نفسی گرفتم و دوباره گفتم :

مهرداد ... دلم ... برت تنگ ... بود خیلی.

غمگین و کلافه نگاهم کرد

چرا اومدی ؟

بدون اینکه فرصت جواب بدهد مشتش را به شیشه کوبید و فریاد زد

چرا اومدی لعنتی؟

نگاهش کردم .او را که از خشم می لرزید و هاله ای قرمز رنگ دور سبز چشمانکشیده شده بود را نگاه کردم.

مردی که عاشقش بودم را ، پدر بچه ام را ، مردی که ازادی ام را مدیونش بودم را نگاه کردم .

چون مثل تو بی وفا نیستم .

کلافه دستش را میان موهایش فرو برد .هنوز هم عادت های گذشته را داشت

خراب کردی.خراب کردی گلرخ...

میان حرفش دویدم : مهرداد؟ تو دلت برای من تنگ نشده بود؟

  • روش های ارسال
  •    پیک تهران
  •    پیک سریع تهران
  •    پست پیشتاز
  •    تیباکس
  •    ویژه
  • موجود در انبار
400,000
٪17
332,000 تومان
توضیحات

کتاب حسی به رنگ سبز از جنس آسمان نوشته شادی منعم، توسط انتشارات علی به چاپ رسیده است.

موضوع کتاب: ادبیات فارسی, رمان ایرانی, ادبیات داستانی, داستان ایرانی

 حسی به رنگ سبز از جنس آسمان

با دقت به در اتاق زل زده بودم ...نفر اول ...دوم ...سوم...چهارم... نگاهم روی نفر چهارم خشک شد .مرد قد بلند ی که چشمان سبزش از همانجا هم مرا جذب کرد.موهایش مثل همان وقت ها کوتاه بود و پریشان رها شده بود و میلم برای فرو کردن دستانم میان آنها تشدید می کرد. کمی لاغر شده بود اما نه به قدری که غصه بخورم.با دقت مشغول بررسی اشخاص پشت کابین بود تا عاقبت رسید به من و نگاهش رویم ثابت شد .متعجب بود و شک زده .باور نمی کرد کسی که روبرویش ایستاده من باشم.گلرخ باشد همان که برای ندیدینش هر کاری کرده بود .همان که برای ندیدنش نامه برای قاضی نوشته بود .

مسخ شده جلو امد و روبرویم ایستاد. چشم هایش را ریز کرد و با دقت بیشتری نگاهم کرد.گویا هنوز هم باورش نمیشد.پلک زدم و اشک هایم روی صورتم ریخت.به ناگه رنگ نگاهش عوض شد و جای بهت و تعجب چند ثانیه پیش خشم و عصبانیت گرفت. پشتش را به من کرد تا برود عاجزانه دستم را به شیشه کوبیدم و صدایش کردم.ایستاد و نفس عمیقی کشید .این را از تکان شانه هایش فهمیدم.زمزمه کردم خدا خواهش می کنم... خدا خواهش می کنم.

چند ثانیه ای طول کشید تا برگشت و نگاهی به سمتم انداخت .عصبانیت چند ثانیه پیش کمتر شده بود و جایش را غم گرفته بود . جلو امد و بعد از مکث نسبتا طولانی رو به رویم نشست .نفس حبس شده در سینه ام را رها کردم و من  هم نشستم و نگاهم را به چهره اش دوختم . او هم به من زل زده بود . از چشمانی که دلم برایش تنگ شده بود شروع کردم و لب هایش رسیدم .دلم برای شنیدن صدایش بی نهایت تنگ شده بود .ته ریش همیشگی اش به صورتش بود و دلم برای لمس چانه خوش فرمش ضعف می رفت موهای قهوه ای تیره اش را چند تار موی سفید که از نظر من بینهایت جذاب ترش می کرد مزین کرده بود و چندین چین کوچک و محو که فقط من می توانستم تشخیص دهم کنار چشمانش جا خوش کرده بود .او هم مشغول نظاره من بود .او هم داشت مرا با گلرخ سه سال پیش مقایسه می کرد. راستی من هم عوض شده بودم ؟ من هم شکسته شده بودم؟ با این ابرو های پر و لباس سرتاسر سیاه از نظر خودم بیشتر شلخته بودم تا شکسته. نگاهش رنگ عجیبی داشت . دل او هم برای من تنگ شده بود ؟ وجود او هم برای لمس چشمانم پر می کشید؟

با انگشت چند دفعه به شیشه زد و مرا از هپروت بیرون کشید.لبخند کم رنگی زد و به گوشی رو میز اشاره کرد .خودش گوشی را کنار گوشش نگه داشته بود .بدون اینکه نگاه از چشمانش بگیرم دستم را جلو بردم و گوشی را برداشتم .نفس عمیقی کشید و گفت : سلام

دستم را جلوی دهانم گرفتم تا صدای هق هقم بلند نشود

گلرخ؟

دل من .دل تنها و بی کس من طاقت این حجم از احساسات را یکجا نداشت .دل من طاقت شنیدن این صدا بعد از سه سال را نداشت .دل من دلی که تنگیش با شنیدن این صدا هزار برابر  شده بود طاقت این دوری را ان هم برای این همه نزدیک نداشت . چند دقیقه ای ساکت ماند تا ارام شود عاقبت پرسیدچرا اومدی؟

مهر ...داد.

صدایم از سکوت و گریه گرفته بود و جمله اولم نا مفهوم .نفسی گرفتم و دوباره گفتم :

مهرداد ... دلم ... برت تنگ ... بود خیلی.

غمگین و کلافه نگاهم کرد

چرا اومدی ؟

بدون اینکه فرصت جواب بدهد مشتش را به شیشه کوبید و فریاد زد

چرا اومدی لعنتی؟

نگاهش کردم .او را که از خشم می لرزید و هاله ای قرمز رنگ دور سبز چشمانکشیده شده بود را نگاه کردم.

مردی که عاشقش بودم را ، پدر بچه ام را ، مردی که ازادی ام را مدیونش بودم را نگاه کردم .

چون مثل تو بی وفا نیستم .

کلافه دستش را میان موهایش فرو برد .هنوز هم عادت های گذشته را داشت

خراب کردی.خراب کردی گلرخ...

میان حرفش دویدم : مهرداد؟ تو دلت برای من تنگ نشده بود؟

مشخصات
  • ناشر
    نشرعلی/آرینا
  • نویسنده
    شادی منعم
  • قطع کتاب
    رقعی
  • نوع جلد
    شومیز
  • نوبت چاپ
    دوم
  • تعداد صفحات
    828
نظرات کاربران
    هیچ دیدگاهی برای این محصول ثبت نشده است!
برگشت به بالا
0216640800© کلیه حقوق این سایت محفوظ و متعلق به فروشگاه آژانس کتاب است.02166408000 طراحی سایت و سئو : توسط نونگار پردازش