کتاب جاذبه صفر نوشته وودی آلن با ترجمه علیرضا شفیعی نسب توسط انتشارات خوب با موضوع ادبیات داستانی، رمان خارجی به چاپ رسیده است.
ساکس در فلتبوش بار آمده بود، در چند اتاق مستطیلی معمولی در طبقۀ همکف ساختمان آجرنمای دهطبقهای که به افتخار یک میهنپرست نامگذاریاش کرده بودند: ساختمان ایتن آلن. با نمای بیروح، لابی ملالآور و دربان همیشه مست، ساکس اسم بهتری برای آن سراغ داشت: بندیکت آرنولد. والدینش یهودیانی بودند که احکام دین را دلبخواهی اجرا میکردند. پدرش، موریس، خارج از خانه بیکن و گوشت خوک میخورد، اما به پسر جوانش سختگیرانه یاد میداد که خداوند دنیا را در شش روز آفریده. ساکس بهشوخی میگفت شاید اگر کمی بیشتر وقت میگذاشت، بهتر درمیآمد. والدینش شوخطبعی او را یک نقص مادرزاد میدانستند. مادرش، روت، زنی بود عصبی که غرغر و بدقلقی را تا سطح یک رشتۀ هنری خلاقانه ترفیع داده بود.
پدر و مادر شب و روز با صدای بلند دعوا میکردند، چنان بیعاطفه و ناجور که ساکس پیش دوستانش بهشوخی میگفت پیکاسو نقاشی گرنیکا را از دعوای آنها الهام گرفته. لحظهشماری میکرد تا روزی از خانه برود، از پلِ روی رودخانۀ ایست بگذرد و در منهتن زندگی خود را از سر بگیرد. از بچگی عاشق منهتن بود و در فیلمها میدید که نیویورکیها چطور زندگی میکنند. او نیز، مانند هفتاد میلیون آمریکایی دیگری که در دهۀ 1930 و اوایل 1940 قد میکشیدند و از فلاکت خود به سالنهای سینما پناه میبردند، درسومشقش را از قصههای پریان هالیوود یاد گرفت. نتیجهاش این شد که منهتنِ خیالاتش آن منهتن واقعی نبود، منهتنی بود که کمپانیهای امجیام، پارامونت، فاکس و برادران وارنر ساخته بودند.
کتاب جاذبه صفر نوشته وودی آلن با ترجمه علیرضا شفیعی نسب توسط انتشارات خوب با موضوع ادبیات داستانی، رمان خارجی به چاپ رسیده است.
ساکس در فلتبوش بار آمده بود، در چند اتاق مستطیلی معمولی در طبقۀ همکف ساختمان آجرنمای دهطبقهای که به افتخار یک میهنپرست نامگذاریاش کرده بودند: ساختمان ایتن آلن. با نمای بیروح، لابی ملالآور و دربان همیشه مست، ساکس اسم بهتری برای آن سراغ داشت: بندیکت آرنولد. والدینش یهودیانی بودند که احکام دین را دلبخواهی اجرا میکردند. پدرش، موریس، خارج از خانه بیکن و گوشت خوک میخورد، اما به پسر جوانش سختگیرانه یاد میداد که خداوند دنیا را در شش روز آفریده. ساکس بهشوخی میگفت شاید اگر کمی بیشتر وقت میگذاشت، بهتر درمیآمد. والدینش شوخطبعی او را یک نقص مادرزاد میدانستند. مادرش، روت، زنی بود عصبی که غرغر و بدقلقی را تا سطح یک رشتۀ هنری خلاقانه ترفیع داده بود.
پدر و مادر شب و روز با صدای بلند دعوا میکردند، چنان بیعاطفه و ناجور که ساکس پیش دوستانش بهشوخی میگفت پیکاسو نقاشی گرنیکا را از دعوای آنها الهام گرفته. لحظهشماری میکرد تا روزی از خانه برود، از پلِ روی رودخانۀ ایست بگذرد و در منهتن زندگی خود را از سر بگیرد. از بچگی عاشق منهتن بود و در فیلمها میدید که نیویورکیها چطور زندگی میکنند. او نیز، مانند هفتاد میلیون آمریکایی دیگری که در دهۀ 1930 و اوایل 1940 قد میکشیدند و از فلاکت خود به سالنهای سینما پناه میبردند، درسومشقش را از قصههای پریان هالیوود یاد گرفت. نتیجهاش این شد که منهتنِ خیالاتش آن منهتن واقعی نبود، منهتنی بود که کمپانیهای امجیام، پارامونت، فاکس و برادران وارنر ساخته بودند.