کتاب جاده سن جووانی نوشته ایتالو کالوینو با ترجمه فرزام پروا, توسط انتشارات نگاه به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب شامل ادبیات ملل، رمان خارجی, ادبیات داستانی, داستان خارجی میباشد.
ایتالو کالوینو، با آن زبان طناز، پرتنوع و گوناگونش، این بار در کتاب جاده سن جووانی با قلمی سحر انگیز به مرور خاطراتش می پردازد: از روانکاوی روابطش با پدر و مادر در کودکی، از وسواس مادام العمرش در مورد سینما، از خاطره نبردهای پارتیزانی، تا خاطره خالی کردن سطل زباله در میان سالگی! این اثر که برای نخستین بار به زبان فارسی در می آید به قول نشریه آبزرور: «کتابی است مالامال از نثر زیبا و هنرمندانه کالوینو، مشحون از طنز زیرپ وستی و پرسش گری مدام او از نویسندگی و خاطرات خودش.»
توصیفی عمومی از جهان و تاریخ بایستی اول از همه وضعیتی را به حساب بیاورد که خانه ما در آن واقع شده بود، در جایی که یک موقعی به آن «فرنچ پوینت» میگفتند، در آخرین شیبهای پای تپه سن پی یترو، جایی که انگار مرز بین دو قاره بود. پایین، درست آن ور دروازه ما و پارکینگمان، شهر با پیاده روها، ویترین مغازهها، پوسترهای سینما و کیوسکهای روزنامهاش قرار داشت، بعدش هم میدان کلمبو که بقدر چند گز پیاده روی دورتر بود، بعد هم کنار ساحل بود؛ بالاتر از همه اینکه فقط کافی بود از در آشپزخانه بیرون بروید که به بئودویی برسید که بیرون خانه جریان داشت (می دانید بئودو چیست؟.......
کتاب جاده سن جووانی نوشته ایتالو کالوینو با ترجمه فرزام پروا, توسط انتشارات نگاه به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب شامل ادبیات ملل، رمان خارجی, ادبیات داستانی, داستان خارجی میباشد.
ایتالو کالوینو، با آن زبان طناز، پرتنوع و گوناگونش، این بار در کتاب جاده سن جووانی با قلمی سحر انگیز به مرور خاطراتش می پردازد: از روانکاوی روابطش با پدر و مادر در کودکی، از وسواس مادام العمرش در مورد سینما، از خاطره نبردهای پارتیزانی، تا خاطره خالی کردن سطل زباله در میان سالگی! این اثر که برای نخستین بار به زبان فارسی در می آید به قول نشریه آبزرور: «کتابی است مالامال از نثر زیبا و هنرمندانه کالوینو، مشحون از طنز زیرپ وستی و پرسش گری مدام او از نویسندگی و خاطرات خودش.»
توصیفی عمومی از جهان و تاریخ بایستی اول از همه وضعیتی را به حساب بیاورد که خانه ما در آن واقع شده بود، در جایی که یک موقعی به آن «فرنچ پوینت» میگفتند، در آخرین شیبهای پای تپه سن پی یترو، جایی که انگار مرز بین دو قاره بود. پایین، درست آن ور دروازه ما و پارکینگمان، شهر با پیاده روها، ویترین مغازهها، پوسترهای سینما و کیوسکهای روزنامهاش قرار داشت، بعدش هم میدان کلمبو که بقدر چند گز پیاده روی دورتر بود، بعد هم کنار ساحل بود؛ بالاتر از همه اینکه فقط کافی بود از در آشپزخانه بیرون بروید که به بئودویی برسید که بیرون خانه جریان داشت (می دانید بئودو چیست؟.......