کتاب تهوع نوشته ژان پل سارتر ترجمه حسین سلیمانی نژاد توسط انتشارات چشمه با موضوع ادبیات، ادبیات داستانی، رمان خارجی به چاپ رسیده است.
رمان تهوع، داستان نویسندهای فرانسوی به اسم آنتوان روکانتن را روایت میکند که وجود و هستی خود را مایهی رنج و عذابش میداند. او تمام احساسات و عقاید خود را دربارهی جهان و آدمهای پیرامونش، به شکل یک دفتر خاطرات روزانه مینویسد و باور دارد اشیاء بیجان و موقعیتهای مختلف، به تعریف او از خود و آزادی عقلانی و روحیاش لطمه میزنند و این ناتوانی، او را دچار رمان تهوع میکند. تلاشهای روکانتن برای رسیدن به درکی از زندگی و تنازعات فلسفی و روانشناختی خود، به سارتر این فرصت را میدهد تا انگارههای هستی گرایانهی مکتب فکریاش را به صورت یک رمان، دراماتیزه کند. مشکل روکانتن یک افسردگی ساده یا یک بیماری روانی نیست، هرچند انزجار او از نیروهای وجودی و کشمکشهای او با معنای زندگی او را به این مرز میرساند.رمان تهوع، که در زمرهی آثار برتر ژان پل سارتر قرار دارد، همه ی درونمایههای فلسفهی او را دربردارد، و به راستی یکی از پر ارج ترین نوشتههای ادبی روزگار معاصر است.
یک چیزیام شده، دیگر شکی ندارم. مثل یک بیماری آمد، نه مثل یک باور معمولی یا امری بدیهی. یواشکی و ذرهذره جا خوش کرد. حس عجیبی داشتم، کمی ناراحت، همین. تا لنگر انداخت و جایش را محکم کرد، آرام گرفت و من به این نتیجه رسیدم که آن حس فقط یک زنگ خطرِ دروغین بوده و چیزیام نیست. ولی حالا دارد شکوفا میشود.
گمان نمیکنم شغلِ تاریخنگاری بتواند کسی را آمادهٔ تجزیهوتحلیل مسائل روانی کند. در حرفهٔ ما آدم فقط با احساسهایی کلی سروکار دارد که رویشان اسمهایی عامی مانند «بلندپروازی» و «منفعت» میگذارد. بااینحال، اگر سرِ سوزنی از خودم شناخت داشته باشم، الان باید ازش استفاده کنم.
مثلاً در دستهایم چیز تازهای هست، طرز خاص گرفتن پیپ یا چنگالم. شاید هم چنگال است که حالا جور خاصی در دستم جا خوش کرده، نمیدانم. چند لحظه پیش که میخواستم وارد اتاقم شوم، خشکم زد، چون شی سردی را در دستم حس کردم که برای خودش یکجور تشخص داشت و توجهم را جلب میکرد. دستم را باز و نگاه کردم: دستگیرهٔ در توی دستم بود. امروز صبح در کتابخانه، وقتی «خودآموز»۸ آمد تا به من سلام کند، ده ثانیه طول کشید تا شناختمش. چهرهٔ ناشناسی میدیدم، چهره هم نه. و بعد، دستش مثل کرمِ چاقِ سفیدی توی دستم بود. بلافاصله رهایش کردم و دست بهنرمی پایین افتاد.
کتاب تهوع نوشته ژان پل سارتر ترجمه حسین سلیمانی نژاد توسط انتشارات چشمه با موضوع ادبیات، ادبیات داستانی، رمان خارجی به چاپ رسیده است.
رمان تهوع، داستان نویسندهای فرانسوی به اسم آنتوان روکانتن را روایت میکند که وجود و هستی خود را مایهی رنج و عذابش میداند. او تمام احساسات و عقاید خود را دربارهی جهان و آدمهای پیرامونش، به شکل یک دفتر خاطرات روزانه مینویسد و باور دارد اشیاء بیجان و موقعیتهای مختلف، به تعریف او از خود و آزادی عقلانی و روحیاش لطمه میزنند و این ناتوانی، او را دچار رمان تهوع میکند. تلاشهای روکانتن برای رسیدن به درکی از زندگی و تنازعات فلسفی و روانشناختی خود، به سارتر این فرصت را میدهد تا انگارههای هستی گرایانهی مکتب فکریاش را به صورت یک رمان، دراماتیزه کند. مشکل روکانتن یک افسردگی ساده یا یک بیماری روانی نیست، هرچند انزجار او از نیروهای وجودی و کشمکشهای او با معنای زندگی او را به این مرز میرساند.رمان تهوع، که در زمرهی آثار برتر ژان پل سارتر قرار دارد، همه ی درونمایههای فلسفهی او را دربردارد، و به راستی یکی از پر ارج ترین نوشتههای ادبی روزگار معاصر است.
یک چیزیام شده، دیگر شکی ندارم. مثل یک بیماری آمد، نه مثل یک باور معمولی یا امری بدیهی. یواشکی و ذرهذره جا خوش کرد. حس عجیبی داشتم، کمی ناراحت، همین. تا لنگر انداخت و جایش را محکم کرد، آرام گرفت و من به این نتیجه رسیدم که آن حس فقط یک زنگ خطرِ دروغین بوده و چیزیام نیست. ولی حالا دارد شکوفا میشود.
گمان نمیکنم شغلِ تاریخنگاری بتواند کسی را آمادهٔ تجزیهوتحلیل مسائل روانی کند. در حرفهٔ ما آدم فقط با احساسهایی کلی سروکار دارد که رویشان اسمهایی عامی مانند «بلندپروازی» و «منفعت» میگذارد. بااینحال، اگر سرِ سوزنی از خودم شناخت داشته باشم، الان باید ازش استفاده کنم.
مثلاً در دستهایم چیز تازهای هست، طرز خاص گرفتن پیپ یا چنگالم. شاید هم چنگال است که حالا جور خاصی در دستم جا خوش کرده، نمیدانم. چند لحظه پیش که میخواستم وارد اتاقم شوم، خشکم زد، چون شی سردی را در دستم حس کردم که برای خودش یکجور تشخص داشت و توجهم را جلب میکرد. دستم را باز و نگاه کردم: دستگیرهٔ در توی دستم بود. امروز صبح در کتابخانه، وقتی «خودآموز»۸ آمد تا به من سلام کند، ده ثانیه طول کشید تا شناختمش. چهرهٔ ناشناسی میدیدم، چهره هم نه. و بعد، دستش مثل کرمِ چاقِ سفیدی توی دستم بود. بلافاصله رهایش کردم و دست بهنرمی پایین افتاد.