کتاب به دیوارها بخند نوشته سیدعلی شجاعی توسط انتشارات کتاب نیستان به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: کودک و نوجوان، داستان های ایرانی، ادبیات داستانی
«به دیوارها بخند!» قصه دیوارهایی است که زندگی کودکان را بدون اینکه خود بخواهند محصور کرده است. دیوارهایی از حرص و آز و طمع و در یک کلام هر آن چیزی که زندگی پیرامون آنها را ساخته و نزاعهای بیدلیلی را پیرامون آنها خلق و به زندگی آنها تحمیل میکند. سید علی شجاعی در این کتاب به خوبی دنیای کودکان را به تصویر میکشد که برگرفته از ذات پاک آنهاست و در ورای ذهن تمامیشان، آرزوی در اختیار داشتنش را دارند. او نشان داده که کودکان در پس ظاهری از خود که گویی راهی به مناسبات والدینشان ندارد، معماران جهانی هستند که سالهاست گمشده والدین آنهاست و شاید نیافتن و نجستن آن بوده که دنیای فعلی آنها را چنین تیره و سیاه کرده است.
نویسنده در این کتاب داستان مردمانی را روایت میکند که به بهانههای مختلف و به طور عمده واهی با یکدیگر درگیر هستند و این درگیریها دیواری از خشم و کینه و نفرت را میان آنها ساخته است. کودکانشان اما به رسم کودکی و برای فرار از این موقعیت عجیب و ناراحتکننده برای خود شهری ساختهاند که تنها راه ورود به آن لبخند است و به دور ریختن کینهها. شهر چنان باشکوه میشود که بعدها والدین آنها نیز وقتی از نزاعهای روزانه خود دلزده میشوند برای رهایی و فراغت سری به آن میزنند تا بتوانند برای لحظاتی گذشته و آنچه بر آنها میرود را به فراموشی بسپارند.
کتاب به دیوارها بخند نوشته سیدعلی شجاعی توسط انتشارات کتاب نیستان به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: کودک و نوجوان، داستان های ایرانی، ادبیات داستانی
«به دیوارها بخند!» قصه دیوارهایی است که زندگی کودکان را بدون اینکه خود بخواهند محصور کرده است. دیوارهایی از حرص و آز و طمع و در یک کلام هر آن چیزی که زندگی پیرامون آنها را ساخته و نزاعهای بیدلیلی را پیرامون آنها خلق و به زندگی آنها تحمیل میکند. سید علی شجاعی در این کتاب به خوبی دنیای کودکان را به تصویر میکشد که برگرفته از ذات پاک آنهاست و در ورای ذهن تمامیشان، آرزوی در اختیار داشتنش را دارند. او نشان داده که کودکان در پس ظاهری از خود که گویی راهی به مناسبات والدینشان ندارد، معماران جهانی هستند که سالهاست گمشده والدین آنهاست و شاید نیافتن و نجستن آن بوده که دنیای فعلی آنها را چنین تیره و سیاه کرده است.
نویسنده در این کتاب داستان مردمانی را روایت میکند که به بهانههای مختلف و به طور عمده واهی با یکدیگر درگیر هستند و این درگیریها دیواری از خشم و کینه و نفرت را میان آنها ساخته است. کودکانشان اما به رسم کودکی و برای فرار از این موقعیت عجیب و ناراحتکننده برای خود شهری ساختهاند که تنها راه ورود به آن لبخند است و به دور ریختن کینهها. شهر چنان باشکوه میشود که بعدها والدین آنها نیز وقتی از نزاعهای روزانه خود دلزده میشوند برای رهایی و فراغت سری به آن میزنند تا بتوانند برای لحظاتی گذشته و آنچه بر آنها میرود را به فراموشی بسپارند.