کتاب «بهترین بچهی عالم» مجموعهای از داستانهای خیلی کوتاه را دربردارد که «جیمز توماس» آن را گردآوری و «اسدالله امرایی» ترجمه کرده است. «بیوه» از جان آپدایک، «کدو تنبل» اثر فرانسین پروز، «سکوت درخشان» از اسپنسر هولست، «پایانی دیگر» از دایان ویلیامز، «دام» از هاینریش بل، «اصلاح» از مری موریس، «تسلسل بوستانها» از خولیو کورتاسار، «نان» اثر مارگارت اوتوود، «سرجوخه» از ریچارد براتیگن و... تعدادی از داستانهای این مجموعه است. در بخشی از داستان «خیرات» نوشتهی مرلین بواونو میخوانیم: «امیلی غالبا حس میکرد نامرئی است. همین دیروز به مطب دندانپزشکی رفته بود و صبورانه انتظار میکشید تا نوبت او سر ساعت سه برسد. ساعت سه و پانزده دقیقه آقای مککلی را صدا زدند.
ساعت چهار نوبت دبی چپمن شد. ساعت چهار و پانزده دقیقه از پرستار منشی مطب پرسید، چرا اسم او را صدا نزده است. پرستار از خجالت رنگ به رنگ شد و یک ریز عذرخواهی کرد. یکی از همان عذرهایی را که از دهان پرستار میریخت و توی اتاق پخش میشد گرفت و به مجموعهی خود اضافه کرد. مردم همیشه در مواجهه با او عذر میآوردند. هفتهی گذشته که به آرایشگاه رفته بود، توی آینه دید که آرایشگر بیگودیها را از موی او باز کرد. موهای کز خوردهاش طره طره ریخت کف آرایشگاه. موهای به آن قشنگیاش را از دست داده بود، وقتی دید آرایشگر گریه میکند، دلداریاش داد و کلاهگیش مجانی را سرش گذاشت تا موهای خودش دربیاید. آرایشگر اصرار داشت که او چندتا از عذرخواهیها را با خود ببرد.
کتاب «بهترین بچهی عالم» مجموعهای از داستانهای خیلی کوتاه را دربردارد که «جیمز توماس» آن را گردآوری و «اسدالله امرایی» ترجمه کرده است. «بیوه» از جان آپدایک، «کدو تنبل» اثر فرانسین پروز، «سکوت درخشان» از اسپنسر هولست، «پایانی دیگر» از دایان ویلیامز، «دام» از هاینریش بل، «اصلاح» از مری موریس، «تسلسل بوستانها» از خولیو کورتاسار، «نان» اثر مارگارت اوتوود، «سرجوخه» از ریچارد براتیگن و... تعدادی از داستانهای این مجموعه است. در بخشی از داستان «خیرات» نوشتهی مرلین بواونو میخوانیم: «امیلی غالبا حس میکرد نامرئی است. همین دیروز به مطب دندانپزشکی رفته بود و صبورانه انتظار میکشید تا نوبت او سر ساعت سه برسد. ساعت سه و پانزده دقیقه آقای مککلی را صدا زدند.
ساعت چهار نوبت دبی چپمن شد. ساعت چهار و پانزده دقیقه از پرستار منشی مطب پرسید، چرا اسم او را صدا نزده است. پرستار از خجالت رنگ به رنگ شد و یک ریز عذرخواهی کرد. یکی از همان عذرهایی را که از دهان پرستار میریخت و توی اتاق پخش میشد گرفت و به مجموعهی خود اضافه کرد. مردم همیشه در مواجهه با او عذر میآوردند. هفتهی گذشته که به آرایشگاه رفته بود، توی آینه دید که آرایشگر بیگودیها را از موی او باز کرد. موهای کز خوردهاش طره طره ریخت کف آرایشگاه. موهای به آن قشنگیاش را از دست داده بود، وقتی دید آرایشگر گریه میکند، دلداریاش داد و کلاهگیش مجانی را سرش گذاشت تا موهای خودش دربیاید. آرایشگر اصرار داشت که او چندتا از عذرخواهیها را با خود ببرد.