کتاب بهار برایم کاموا بیاور

کتاب بهار برایم کاموا بیاور نوشته مریم حسینیان توسط انتشارات چشمه به چاپ رسیده است.

موضوع کتاب: ادبیات، ادبیات داستانی، رمان فارسی

ماجرای اصلی رمان "بهار برایم کاموا بیاور" که در بیست و سه فصل روایت شده، در خانه ای اتفاق می افتد که در مکانی دور افتاده و درست وسط برف و کولاک واقع شده است. مکانی که در آن به جز همین خانه، خانه ی دیگری به چشم نمی خورد. "مریم حسینیان" از همان ابتدای قصه، خواننده را با فضایی که کاراکترها در آن قرار گرفته اند، آشنا می کند و داستانی دلهره آور و سرشار از تعلیق را پیش روی او قرار می دهد. راوی داستان "بهار برایم کاموا بیاور" یک زن است که قصه را در قالب نامه برای همسر خود بازگو می کند، منتها مخاطب از نام او و همسرش بی اطلاع است و این بی اطلاعی، عنصری است که نویسنده، داستان را با آن پیش می برد و خواننده در پایان قصه متوجه دلیل آن می شود.

بهار برایم کاموا بیاور

رمان "بهار برایم کاموا بیاور" از "مریم حسینیان"، با وجود اینکه نخستین رمانی بود که به قلم وی منتشر می شد، اما تمام معیارهای یک اثر حرفه ای را دارا بود و توانست با فضاسازی درست و چندگانه، قصه ای لایه لایه از اضطراب ها و دنیای درونی و متناقض یک زن را به تصویر بکشد. این اثر با ساختار پر فراز و نشیب، غافلگیری های فراوان و صحنه هایی تکان دهنده، مخاطب را با خود همراه کرده و توجه او را به خوبی جلب می کند.

بخشی از متن کتاب

تکیه دادم به شانه‌ات. من همیشه چایم را زودتر از تو تمام می‌کردم. گفتی «دهنت آستر داره!» کنار گوشَت گفتم «هنوز بنیامین نخوابیده.» گفتی «می‌دونم.» داشتم فکر می‌کردم حاضرم تمام دنیا را با تو پیاده بیایم. سرم را گذاشتم روی پایت. پیشانی‌ام را ماساژ دادی تا درد کم شود. پرسیدی «بهتر شدی؟» معلوم است که بهتر شده بودم. گفتی «از کجا فهمیدی بنیامین کفش و پرنده کشید؟» گفتم «دیدم.» دستت یک لحظه بی‌حرکت شد روی شقیقه‌هایم و گفتی «عجب!»
بنیامین زودتر از ما بیدار شده بود. گفت «بابا زود باش بریم ببینیم.» نگار غلت زد، یک لحظه چشم‌هایش را باز کرد و دوباره خوابید. آهسته گفتم «کار درست کردی برای خودت روز جمعه. بنیامین رو خوب بپوشون سرما نخوره.»
این‌بار با چشم بسته دیدم‌تان. پسرمان خوابش می‌آمد هنوز. می‌خواست برود کفش و پرنده‌ای را که با شاش درست کرده بود ببیند. باید قبل از این‌که آفتاب پهن شود شکل‌ها را روی برف می‌دید. تکه‌سنگ را پیدا کردی اما نگذاشتی بنیامین بدود طرف پرنده‌اش.
خم شدی روی برف. می‌دانستم به چه نگاه می‌کنی. قبل از این‌که تو برسی، دیده بودم که ردّپایی غیر از کفش‌های یخ‌شکن و چکمه‌های کوچک بنیامین از شب قبل، روی یخ بود. درست کنار همان تخته‌سنگ نشان تو. ترسیده بودی؛ مثل همان ترسی که از صدای خش‌خش طبقهٔ پایین می‌دوید توی تنم. اما من نمی‌ترسیدم از جای پاهای روی برف. زود بنیامین را بغل کردی. پرنده و کفش را نشانش دادی و بی‌توجه به مشت و لگدهای پسرمان که می‌خواست بیاید پایین و شاش یخ‌زده‌اش را بیشتر ببیند، به‌سرعت برگشتی.
  • روش های ارسال
  •    پیک تهران
  •    پیک سریع تهران
  •    پست پیشتاز
  •    تیباکس
  •    ویژه
  • موجود در انبار
140,000
٪12
123,200 تومان
توضیحات

کتاب بهار برایم کاموا بیاور نوشته مریم حسینیان توسط انتشارات چشمه به چاپ رسیده است.

موضوع کتاب: ادبیات، ادبیات داستانی، رمان فارسی

ماجرای اصلی رمان "بهار برایم کاموا بیاور" که در بیست و سه فصل روایت شده، در خانه ای اتفاق می افتد که در مکانی دور افتاده و درست وسط برف و کولاک واقع شده است. مکانی که در آن به جز همین خانه، خانه ی دیگری به چشم نمی خورد. "مریم حسینیان" از همان ابتدای قصه، خواننده را با فضایی که کاراکترها در آن قرار گرفته اند، آشنا می کند و داستانی دلهره آور و سرشار از تعلیق را پیش روی او قرار می دهد. راوی داستان "بهار برایم کاموا بیاور" یک زن است که قصه را در قالب نامه برای همسر خود بازگو می کند، منتها مخاطب از نام او و همسرش بی اطلاع است و این بی اطلاعی، عنصری است که نویسنده، داستان را با آن پیش می برد و خواننده در پایان قصه متوجه دلیل آن می شود.

بهار برایم کاموا بیاور

رمان "بهار برایم کاموا بیاور" از "مریم حسینیان"، با وجود اینکه نخستین رمانی بود که به قلم وی منتشر می شد، اما تمام معیارهای یک اثر حرفه ای را دارا بود و توانست با فضاسازی درست و چندگانه، قصه ای لایه لایه از اضطراب ها و دنیای درونی و متناقض یک زن را به تصویر بکشد. این اثر با ساختار پر فراز و نشیب، غافلگیری های فراوان و صحنه هایی تکان دهنده، مخاطب را با خود همراه کرده و توجه او را به خوبی جلب می کند.

بخشی از متن کتاب

تکیه دادم به شانه‌ات. من همیشه چایم را زودتر از تو تمام می‌کردم. گفتی «دهنت آستر داره!» کنار گوشَت گفتم «هنوز بنیامین نخوابیده.» گفتی «می‌دونم.» داشتم فکر می‌کردم حاضرم تمام دنیا را با تو پیاده بیایم. سرم را گذاشتم روی پایت. پیشانی‌ام را ماساژ دادی تا درد کم شود. پرسیدی «بهتر شدی؟» معلوم است که بهتر شده بودم. گفتی «از کجا فهمیدی بنیامین کفش و پرنده کشید؟» گفتم «دیدم.» دستت یک لحظه بی‌حرکت شد روی شقیقه‌هایم و گفتی «عجب!»
بنیامین زودتر از ما بیدار شده بود. گفت «بابا زود باش بریم ببینیم.» نگار غلت زد، یک لحظه چشم‌هایش را باز کرد و دوباره خوابید. آهسته گفتم «کار درست کردی برای خودت روز جمعه. بنیامین رو خوب بپوشون سرما نخوره.»
این‌بار با چشم بسته دیدم‌تان. پسرمان خوابش می‌آمد هنوز. می‌خواست برود کفش و پرنده‌ای را که با شاش درست کرده بود ببیند. باید قبل از این‌که آفتاب پهن شود شکل‌ها را روی برف می‌دید. تکه‌سنگ را پیدا کردی اما نگذاشتی بنیامین بدود طرف پرنده‌اش.
خم شدی روی برف. می‌دانستم به چه نگاه می‌کنی. قبل از این‌که تو برسی، دیده بودم که ردّپایی غیر از کفش‌های یخ‌شکن و چکمه‌های کوچک بنیامین از شب قبل، روی یخ بود. درست کنار همان تخته‌سنگ نشان تو. ترسیده بودی؛ مثل همان ترسی که از صدای خش‌خش طبقهٔ پایین می‌دوید توی تنم. اما من نمی‌ترسیدم از جای پاهای روی برف. زود بنیامین را بغل کردی. پرنده و کفش را نشانش دادی و بی‌توجه به مشت و لگدهای پسرمان که می‌خواست بیاید پایین و شاش یخ‌زده‌اش را بیشتر ببیند، به‌سرعت برگشتی.
مشخصات
  • ناشر
    چشمه
  • نویسنده
    مریم حسینیان
  • قطع کتاب
    رقعی
  • نوع جلد
    شومیز
  • سال چاپ
    1401
  • نوبت چاپ
    هشتم
  • تعداد صفحات
    164
نظرات کاربران
    هیچ دیدگاهی برای این محصول ثبت نشده است!
برگشت به بالا
0216640800© کلیه حقوق این سایت محفوظ و متعلق به فروشگاه آژانس کتاب است.02166408000 طراحی سایت و سئو : توسط نونگار پردازش