کتاب بسته به جونم نوشته عاطفه منجزی توسط انتشارات ذهن آویز با موضوع ادبیات، ادبیات داستانی، رمان ایرانی به چاپ رسیده است.
این رمان روایتگر ماجرای زندگی مردی جوان به نام معین است، او که در آستانه ازدواج قرار دارد، درست در شب نامزدی اش با اتفاقی مبهوت کننده رو به رو می شود. دختری نوجوان با سر و وضعی نا مرتب به سمت جایگاه عروس و داماد می آید و ادعا می کند که معین پدرش است. از طرف دیگر حاج آقا بسطامی یعنی پدر معین تماسی تهدید کننده دریافت می کند که او را از آبرویش بیم می دهد و هشدار انتقامی کینه جویانه را از پس پانزده سال آزگار در گوشش می خواند.
بخشی از متن کتاب
حس می کرد قرار ملاقاتش با یلدا رئوف، نه تنها گره ای از مشکلش باز نکرده، بلکه طنابی غرق در گره های پی در پی را مقابل رویش پهن کرده است. شخصیت نچسب و گریزان یلدا، درست نقطه ی مقابل گلسا بود. گلسایی که تا همین امروز صبح، مثل بوته ی یاسی رازقی، دم به لحظه آمده بود تا خود را به تنه ی زندگی او بچسباند؛ حالا پیچک چسب اتاقش شده بود! حس می کرد با کشاندن پای یلدا به میان مشکلاتشان، حتی گلسای سمج و آویزان را هم از صرافت خواسته اش انداخته است. در کمال تاسف کم کم داشت می فهمید نتیجه ی حاصل از این دیدار نه تنها ذره ای به اطلاعاتش اضافه نکرده، بلکه گوشه ای از ذهنش را هم درگیر رفتار تند، پرکینه و شخصیت شگفت انگیز یلدا کرده است. در این لحظه دیگر حتی به صحت تصمیمش برای خبر دادن به مبین هم اعتمادی نداشت.
کتاب بسته به جونم نوشته عاطفه منجزی توسط انتشارات ذهن آویز با موضوع ادبیات، ادبیات داستانی، رمان ایرانی به چاپ رسیده است.
این رمان روایتگر ماجرای زندگی مردی جوان به نام معین است، او که در آستانه ازدواج قرار دارد، درست در شب نامزدی اش با اتفاقی مبهوت کننده رو به رو می شود. دختری نوجوان با سر و وضعی نا مرتب به سمت جایگاه عروس و داماد می آید و ادعا می کند که معین پدرش است. از طرف دیگر حاج آقا بسطامی یعنی پدر معین تماسی تهدید کننده دریافت می کند که او را از آبرویش بیم می دهد و هشدار انتقامی کینه جویانه را از پس پانزده سال آزگار در گوشش می خواند.
بخشی از متن کتاب
حس می کرد قرار ملاقاتش با یلدا رئوف، نه تنها گره ای از مشکلش باز نکرده، بلکه طنابی غرق در گره های پی در پی را مقابل رویش پهن کرده است. شخصیت نچسب و گریزان یلدا، درست نقطه ی مقابل گلسا بود. گلسایی که تا همین امروز صبح، مثل بوته ی یاسی رازقی، دم به لحظه آمده بود تا خود را به تنه ی زندگی او بچسباند؛ حالا پیچک چسب اتاقش شده بود! حس می کرد با کشاندن پای یلدا به میان مشکلاتشان، حتی گلسای سمج و آویزان را هم از صرافت خواسته اش انداخته است. در کمال تاسف کم کم داشت می فهمید نتیجه ی حاصل از این دیدار نه تنها ذره ای به اطلاعاتش اضافه نکرده، بلکه گوشه ای از ذهنش را هم درگیر رفتار تند، پرکینه و شخصیت شگفت انگیز یلدا کرده است. در این لحظه دیگر حتی به صحت تصمیمش برای خبر دادن به مبین هم اعتمادی نداشت.