کتاب امپراتوری خورشید نوشته جی جی بالارد ترجمه علی اصغر بهرامی توسط انتشارات چشمه به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات، ادبیات داستانی، رمان خارجی
این رمان کلاسیک، که با فیلم استیون اسپیلبرگ بیشتر شناخته شد، داستان تقلای یک پسر جوان برای جان سالم به در بردن از جنگ جهانی دوم در چین را بازگو می کند. جیم، شخصیت اصلی داستان، از والدینش در جهانی جنگ زده، جدا افتاده است. برای زنده ماندن، جیم باید نیرو و توانی قوی تر از حوادث پیرامونش به دست آورد. شانگهای در سال 1941 شهری بود که در شعله ی گدازه های شوم جنگ پرل هاربر می سوخت. در خیابان های آکنده از آشوب و اجساد، پسر بریتانیایی جوانی به دنبال والدین خود می گردد. او که در اردوگاه کار اجباری ژاپنی ها اسیر است، شاهد نور سفید حاصل از افتادن بمب اتمی بر شهر ناگازاکی است. بمبی که نعره ی پایان جنگ را سر می دهد... و همچنین طلوع دنیایی سوخته و ویران. این رمان به یاد ماندنی از بالارد درباره ی جنگ و محرومیت، اردوگاه های اسارت و رژه های مرگ، و گرسنگی و بقا، داستانی بی غل وغش از دنیایی است که کاملا از کنترل خارج شده است.
مادر و پدر جیم، یکی در نقش پیرو و دیگری در نقش دزد دریایی خاموش روی صندلی اتومبیل نشستند و عازم هونگ جائو شدند؛ این هونگ جائو ناحیهای روستایی در غرب شانگهای بود که تا خود شهر، هشت کیلومتری فاصله داشت. مادر معمولاً به یانگ هشدار میداد تا مواظب باشد و به گدای پیری که در انتهای مسیر اتومبیل روی جلوی در خانه مینشست نزند. اما وقتی یانگ اتومبیل سنگین را با جهشی از در خانه گذراند و بیآنکه مکث کند وارد خیابان امهرست شد و پر گاز راند، جیم دید که چرخ جلوی اتومبیل پای پیرمرد را له کرد. این گدا دو ماه پیش به این محل آمده بود، و چیزی نبود جز بقچهای از شندره های زنده که تنها دارایی او یک زیرانداز کهنهی مقوایی بود و یک قوطی حلبی سیگار کریوِن اِی که بهطرف عابران تکان میداد. هیچوقت از روی زیرانداز تکان نمیخورد، اما از قلمروی خود جلوی در خانهی این ارباب خارجی سبعانه دفاع میکرد. حتی پادو و سرظرفشوی خانه هم نتوانسته بودند او را از جایش بلند کنند.
اما این موقعیت ممتاز منفعت چندانی برای پیرمرد نداشت. زمستان آن سال به شانگهای سخت میگذشت و پس از سرمایی سخت که یک هفته تمام طول کشید، پیرمرد چنان ازپادرآمده بود که دیگر توان بالا بردن قوطی حلبی را هم نداشت. جیم نگران گدای پیر بود و مادر به او گفت که سرظرفشوی خانه برای پیرمرد کاسهای برنج برده است. اوایل دسامبر یک شب برف سنگینی بارید و صبح برف مثل لحاف کهنهای روی پیرمرد نشسته بود و صورت او مثل صورت کودک خفتهای بود که از زیر لحاف بیرون افتاده باشد. جیم پیش خود گفت علت تکان نخوردن گدای پیر این است که زیر برف جایش گرم است.
کتاب امپراتوری خورشید نوشته جی جی بالارد ترجمه علی اصغر بهرامی توسط انتشارات چشمه به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات، ادبیات داستانی، رمان خارجی
این رمان کلاسیک، که با فیلم استیون اسپیلبرگ بیشتر شناخته شد، داستان تقلای یک پسر جوان برای جان سالم به در بردن از جنگ جهانی دوم در چین را بازگو می کند. جیم، شخصیت اصلی داستان، از والدینش در جهانی جنگ زده، جدا افتاده است. برای زنده ماندن، جیم باید نیرو و توانی قوی تر از حوادث پیرامونش به دست آورد. شانگهای در سال 1941 شهری بود که در شعله ی گدازه های شوم جنگ پرل هاربر می سوخت. در خیابان های آکنده از آشوب و اجساد، پسر بریتانیایی جوانی به دنبال والدین خود می گردد. او که در اردوگاه کار اجباری ژاپنی ها اسیر است، شاهد نور سفید حاصل از افتادن بمب اتمی بر شهر ناگازاکی است. بمبی که نعره ی پایان جنگ را سر می دهد... و همچنین طلوع دنیایی سوخته و ویران. این رمان به یاد ماندنی از بالارد درباره ی جنگ و محرومیت، اردوگاه های اسارت و رژه های مرگ، و گرسنگی و بقا، داستانی بی غل وغش از دنیایی است که کاملا از کنترل خارج شده است.
مادر و پدر جیم، یکی در نقش پیرو و دیگری در نقش دزد دریایی خاموش روی صندلی اتومبیل نشستند و عازم هونگ جائو شدند؛ این هونگ جائو ناحیهای روستایی در غرب شانگهای بود که تا خود شهر، هشت کیلومتری فاصله داشت. مادر معمولاً به یانگ هشدار میداد تا مواظب باشد و به گدای پیری که در انتهای مسیر اتومبیل روی جلوی در خانه مینشست نزند. اما وقتی یانگ اتومبیل سنگین را با جهشی از در خانه گذراند و بیآنکه مکث کند وارد خیابان امهرست شد و پر گاز راند، جیم دید که چرخ جلوی اتومبیل پای پیرمرد را له کرد. این گدا دو ماه پیش به این محل آمده بود، و چیزی نبود جز بقچهای از شندره های زنده که تنها دارایی او یک زیرانداز کهنهی مقوایی بود و یک قوطی حلبی سیگار کریوِن اِی که بهطرف عابران تکان میداد. هیچوقت از روی زیرانداز تکان نمیخورد، اما از قلمروی خود جلوی در خانهی این ارباب خارجی سبعانه دفاع میکرد. حتی پادو و سرظرفشوی خانه هم نتوانسته بودند او را از جایش بلند کنند.
اما این موقعیت ممتاز منفعت چندانی برای پیرمرد نداشت. زمستان آن سال به شانگهای سخت میگذشت و پس از سرمایی سخت که یک هفته تمام طول کشید، پیرمرد چنان ازپادرآمده بود که دیگر توان بالا بردن قوطی حلبی را هم نداشت. جیم نگران گدای پیر بود و مادر به او گفت که سرظرفشوی خانه برای پیرمرد کاسهای برنج برده است. اوایل دسامبر یک شب برف سنگینی بارید و صبح برف مثل لحاف کهنهای روی پیرمرد نشسته بود و صورت او مثل صورت کودک خفتهای بود که از زیر لحاف بیرون افتاده باشد. جیم پیش خود گفت علت تکان نخوردن گدای پیر این است که زیر برف جایش گرم است.