کتاب اعترافات در ساعت 7:45 نوشته لیزا آنگر با ترجمه مهناز مهری, توسط انتشارات کوله پشتی به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات ملل, رمان خارجی, ادبیات داستانی
به راستی چه کسی میتواند محرم اسرار دیگری باشد؟ تا به حال به این فکر کردهای که به دور خودت حصار بکشی و نه رازت را به کسی بگویی و نه سِر دیگران را درون خودت حمل کنی؟ زیرا که راز بین سه نفر تنها زمانی راز باقی میماند که دو نفر آنها مرده باشد...
سلنا مورفی در وضعیت بدی به سر میبرد. او به تازگی فهمیده است همسرش با پرستار بچهشان رابطه دارد. او یک روز در قطار نشسته بود و از محل کار به خانه برمیگشت که در این میان خانمی شروع به صحبت با او کرد. زن پیش سلنا اعتراف کرد که با رئیسش رابطه دارد. سلنا نیز از ماجرای رابطهی پنهانی همسر و پرستار با زن غریبه میگوید. با رسیدن به مقصد، او تصور کرد گفتوگو به پایان رسیده و آنها دیگر هرگز با هم همکلام نخواهند شد.
اما پیامی که مدتی بعد بر صفحهی گوشی سلنا ظاهر شد، فرضیهاش را در هم شکست. میان او و آن زن زیبا در قطار شمارهای رد و بدل نشده بود. پس آن پیامی که میگفت: «میشود قراری بگذاریم و با هم صحبت کنیم؟ مارتا هستم، در قطار هممسیر بودیم.» از کجا بود؟ این پیام آشوبی اساسی برای او ایجاد کرد.
کمی بعد، پرستار بچه ناپدید شد و این بر آشفتگیهای سلنا دو چندان افزود. به راستی چه ارتباطی میان آن زن ناشناس، پیامش و پرستار بچه وجود دارد؟ سلنا مطمئن نیست برای آنچه که قرار است آشکار شود، آماده است یا نه...
کتاب اعترافات در ساعت 7:45 (Confessions on the 7:45) رمانیست دربارهی اینکه چگونه کینه و درد ترک شدن میتواند گناهکار و بیگناه، هر دو را با هم، به دامان نفرت و تباهی بکشاند. ماجرایی که هیچکس از آن برنده بیرون نمیآید. لیزا آنگر (Lisa Unger) این اثر را در سال 2020 منتشر و از زمان انتشار نقدهای مثبتی را به خود جلب کرد. این اثر نگاهی تیزبینانه به افرادیست که تصور میکنیم آنها را میشناسیم. آنگر یک استاد بیبدیل در قصهگوییست.
جوایز و افتخارات کتاب اعترافات در ساعت 7:45:
کتاب اعترافات در ساعت 7:45 مناسب چه کسانی است؟
اگر به رمانهای معمایی و هیجانانگیز با تم روانشناختی علاقه دارید، مطالعهی این کتاب به شما پیشنهاد میشود.
با لیزا آنگر بیشتر آشنا شویم:
او نویسندۀ هجده عنوان از پرفروشترین رمانهای نیویورک تایمز است. آثارش جوایز متعدد کسب کردهاند و گفته میشود کتابهایش در سراسر دنیا میلیونها خواننده دارد. او در کار خود بسیار چیرهدستانه عمل میکند و کتابهایش به بیستوشش زبان ترجمه شدهاند. همچنین از او مقالاتی در مجلات نیویورک تایمز، وال استریت ژورنال، انپیآر و تراول لیژر به چاپ رسیده است.
در بخشی از کتاب اعترافات در ساعت 7:45 میخوانیم:
زن گوشهای در انتظار طعمهاش کمین کرده بود. در هر گوشهکناری در دل تاریکی خود را مخفی میکرد. انگار تازه داشت متوجه واقعیت میشد و به ماهیت واقعی انسانها پی میبرد. این روزها مردم تمام زندگی خود را در دنیای مجازی در معرض دید همگان قرار میدهند و تصویری غیرواقعی از خود به نمایش میگذارند. آنها فقط در خلوت که کسی نظارهگرشان نیست این ماسک را از چهره برمیدارند.
مدتی بود که آن مرد را زیر نظر داشت. کمکم داشت به ماهیت اصلی او پی میبرد و ماسکی که بر چهره داشت کنار میرفت.
مرد هم در تاریکی خیابان ایستاده بود. زن، سایهبهسایۀ او رفته بود و مرد مثل یک شکارچی دنبال جایی میگشت تا ماشینش را زیر ردیفی از درختان پارک کند. و تا زمانی که شب به نیمه رسید و چراغ خانهها یکییکی خاموش شدند، همچنان داخل ماشین نشسته بود. درنهایت از ماشین پیاده شده، در را بهآرامی بسته و به آنطرف خیابان رفته و منتظر مانده بود. یعنی داشت چهکار میکرد؟
در این چند هفتهای که مرد را تعقیب میکرد، متوجه شده بود که او بچهاش را برای تابسواری به پارک میبرد، و نزدیک ظهر به یک باشگاه میرفت و همراه دوستانش، مثل دیوانهها به تماشای بازیهای ورزشی مینشست. همینطور به مادر جوانی که بچهای نوپا و بچهای دیگر در کالسکه داشت کمک میکرد خریدهایشان را از داخل ماشین به خانه ببرند. بعد به سوپرمارکت میرفت و برای خانوادهاش مواد غذایی میخرید و چرخدستی را پر از بستنی، بیسکویتهایی به شکل ماهی و تنقلات موردعلاقۀ بچههایش میکرد.
کتاب اعترافات در ساعت 7:45 نوشته لیزا آنگر با ترجمه مهناز مهری, توسط انتشارات کوله پشتی به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات ملل, رمان خارجی, ادبیات داستانی
به راستی چه کسی میتواند محرم اسرار دیگری باشد؟ تا به حال به این فکر کردهای که به دور خودت حصار بکشی و نه رازت را به کسی بگویی و نه سِر دیگران را درون خودت حمل کنی؟ زیرا که راز بین سه نفر تنها زمانی راز باقی میماند که دو نفر آنها مرده باشد...
سلنا مورفی در وضعیت بدی به سر میبرد. او به تازگی فهمیده است همسرش با پرستار بچهشان رابطه دارد. او یک روز در قطار نشسته بود و از محل کار به خانه برمیگشت که در این میان خانمی شروع به صحبت با او کرد. زن پیش سلنا اعتراف کرد که با رئیسش رابطه دارد. سلنا نیز از ماجرای رابطهی پنهانی همسر و پرستار با زن غریبه میگوید. با رسیدن به مقصد، او تصور کرد گفتوگو به پایان رسیده و آنها دیگر هرگز با هم همکلام نخواهند شد.
اما پیامی که مدتی بعد بر صفحهی گوشی سلنا ظاهر شد، فرضیهاش را در هم شکست. میان او و آن زن زیبا در قطار شمارهای رد و بدل نشده بود. پس آن پیامی که میگفت: «میشود قراری بگذاریم و با هم صحبت کنیم؟ مارتا هستم، در قطار هممسیر بودیم.» از کجا بود؟ این پیام آشوبی اساسی برای او ایجاد کرد.
کمی بعد، پرستار بچه ناپدید شد و این بر آشفتگیهای سلنا دو چندان افزود. به راستی چه ارتباطی میان آن زن ناشناس، پیامش و پرستار بچه وجود دارد؟ سلنا مطمئن نیست برای آنچه که قرار است آشکار شود، آماده است یا نه...
کتاب اعترافات در ساعت 7:45 (Confessions on the 7:45) رمانیست دربارهی اینکه چگونه کینه و درد ترک شدن میتواند گناهکار و بیگناه، هر دو را با هم، به دامان نفرت و تباهی بکشاند. ماجرایی که هیچکس از آن برنده بیرون نمیآید. لیزا آنگر (Lisa Unger) این اثر را در سال 2020 منتشر و از زمان انتشار نقدهای مثبتی را به خود جلب کرد. این اثر نگاهی تیزبینانه به افرادیست که تصور میکنیم آنها را میشناسیم. آنگر یک استاد بیبدیل در قصهگوییست.
جوایز و افتخارات کتاب اعترافات در ساعت 7:45:
کتاب اعترافات در ساعت 7:45 مناسب چه کسانی است؟
اگر به رمانهای معمایی و هیجانانگیز با تم روانشناختی علاقه دارید، مطالعهی این کتاب به شما پیشنهاد میشود.
با لیزا آنگر بیشتر آشنا شویم:
او نویسندۀ هجده عنوان از پرفروشترین رمانهای نیویورک تایمز است. آثارش جوایز متعدد کسب کردهاند و گفته میشود کتابهایش در سراسر دنیا میلیونها خواننده دارد. او در کار خود بسیار چیرهدستانه عمل میکند و کتابهایش به بیستوشش زبان ترجمه شدهاند. همچنین از او مقالاتی در مجلات نیویورک تایمز، وال استریت ژورنال، انپیآر و تراول لیژر به چاپ رسیده است.
در بخشی از کتاب اعترافات در ساعت 7:45 میخوانیم:
زن گوشهای در انتظار طعمهاش کمین کرده بود. در هر گوشهکناری در دل تاریکی خود را مخفی میکرد. انگار تازه داشت متوجه واقعیت میشد و به ماهیت واقعی انسانها پی میبرد. این روزها مردم تمام زندگی خود را در دنیای مجازی در معرض دید همگان قرار میدهند و تصویری غیرواقعی از خود به نمایش میگذارند. آنها فقط در خلوت که کسی نظارهگرشان نیست این ماسک را از چهره برمیدارند.
مدتی بود که آن مرد را زیر نظر داشت. کمکم داشت به ماهیت اصلی او پی میبرد و ماسکی که بر چهره داشت کنار میرفت.
مرد هم در تاریکی خیابان ایستاده بود. زن، سایهبهسایۀ او رفته بود و مرد مثل یک شکارچی دنبال جایی میگشت تا ماشینش را زیر ردیفی از درختان پارک کند. و تا زمانی که شب به نیمه رسید و چراغ خانهها یکییکی خاموش شدند، همچنان داخل ماشین نشسته بود. درنهایت از ماشین پیاده شده، در را بهآرامی بسته و به آنطرف خیابان رفته و منتظر مانده بود. یعنی داشت چهکار میکرد؟
در این چند هفتهای که مرد را تعقیب میکرد، متوجه شده بود که او بچهاش را برای تابسواری به پارک میبرد، و نزدیک ظهر به یک باشگاه میرفت و همراه دوستانش، مثل دیوانهها به تماشای بازیهای ورزشی مینشست. همینطور به مادر جوانی که بچهای نوپا و بچهای دیگر در کالسکه داشت کمک میکرد خریدهایشان را از داخل ماشین به خانه ببرند. بعد به سوپرمارکت میرفت و برای خانوادهاش مواد غذایی میخرید و چرخدستی را پر از بستنی، بیسکویتهایی به شکل ماهی و تنقلات موردعلاقۀ بچههایش میکرد.