کتاب اسیر سرنوشت نوشته کالین هوور با ترجمه محمدجواد شجاعی, توسط انتشارات جامی به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب شامل ادبیات ملل, رمان خارجی, ادبیات داستانی, داستان خارجی میباشد.
لیکن هجده ساله که بعد از مرگ پدر سنگ صبور مادر و برادرش شده است پس از انتقال به شهری دیگر و آشنایی با پسر همسایه شان، ویل، عاشق او می شود؛ این درحالی است که ویل هم از او بسیار خوشش آمده است.
آن دو که در مدت سه روز آشنایی شان، احساس نزدیکی بسیاری به یکدیگر می کنند، پس از دیدن ناگهانی هم در مدرسه آن هم در نقش معلم و دانش آموز، دچار سرخوردگی می شوند. این دلبستگی موقعیت کاری ویل و آبروی لیکن را به خطر می اندازد بنابراین باید از همدیگر دوری کنند.
اما همسایگی و کلاس مشترکشان هنوز هم آن دو را به هم پیوند می دهد.
بخشی از کتاب
تکلیفی را که داد یادداشت کردم، دلم نمی خواست وقتی که حرف می زند به او نگاه کنم. ماندن در کلاس او اصلا فکر خوبی نبود. نمی توانستم حواسم را جمع حرف هایی که می زند بکنم. یکسر از خودم می پرسیدم که در سرش چه می گذرد، البته اگر به خودمان فکر کند، از خودم می پرسیدم شب ها توی خانه اش چه کار می کند. حتی خانه هم که بودم به تنها چیزی که می توانستم فکر کنم ویل بود. هر فرصتی که پیدا می کردم نگاهی به آن طرف خیابان می انداختم. راستش، اگر کلاسم را هم تغییر می دادم احتمالا فرق زیادی نمی کرد. ......
کتاب اسیر سرنوشت نوشته کالین هوور با ترجمه محمدجواد شجاعی, توسط انتشارات جامی به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب شامل ادبیات ملل, رمان خارجی, ادبیات داستانی, داستان خارجی میباشد.
لیکن هجده ساله که بعد از مرگ پدر سنگ صبور مادر و برادرش شده است پس از انتقال به شهری دیگر و آشنایی با پسر همسایه شان، ویل، عاشق او می شود؛ این درحالی است که ویل هم از او بسیار خوشش آمده است.
آن دو که در مدت سه روز آشنایی شان، احساس نزدیکی بسیاری به یکدیگر می کنند، پس از دیدن ناگهانی هم در مدرسه آن هم در نقش معلم و دانش آموز، دچار سرخوردگی می شوند. این دلبستگی موقعیت کاری ویل و آبروی لیکن را به خطر می اندازد بنابراین باید از همدیگر دوری کنند.
اما همسایگی و کلاس مشترکشان هنوز هم آن دو را به هم پیوند می دهد.
بخشی از کتاب
تکلیفی را که داد یادداشت کردم، دلم نمی خواست وقتی که حرف می زند به او نگاه کنم. ماندن در کلاس او اصلا فکر خوبی نبود. نمی توانستم حواسم را جمع حرف هایی که می زند بکنم. یکسر از خودم می پرسیدم که در سرش چه می گذرد، البته اگر به خودمان فکر کند، از خودم می پرسیدم شب ها توی خانه اش چه کار می کند. حتی خانه هم که بودم به تنها چیزی که می توانستم فکر کنم ویل بود. هر فرصتی که پیدا می کردم نگاهی به آن طرف خیابان می انداختم. راستش، اگر کلاسم را هم تغییر می دادم احتمالا فرق زیادی نمی کرد. ......