کتاب ابوالمشاغل نوشته نادر ابراهیمی توسط انتشارات روزبهان به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات، نامه های فارسی
یادم نمیآید که در ابن مشغله، از همسفر سالیان سالم محمود فتوحی نامی برده باشم، و یادم نمیآید که اصولاً به این که محمود و من، در تمامی سالهای شادی و غم، تقریباً پیوسته باهم بودهیم، در جایی اشارهیی کرده باشم. شاید که حرمت این دوستی ناب را در عصر نادوستیها نگه داشتم. خدا میداند. اما بههرحال، دیگر وقت نام بردن است... ما چند نفر بودیم که از بچگی باهم بزرگ شده بودیم، و اگر خیلی هم بزرگ نشده بودیم، دستکم، همدیگر را خیلی قبول داشتیم. من بودم و رحیم قاضی مقدم، و امان ابراهیمی و محمود فتوحی و یکی دو نفر دیگر، که امروز، به جز من و محمود، از آن گروه کوچک معتقد، کسی باقی نمانده است. عیبی نیست. ما را هم رفته بگیر، یا بینگار که در کمرکش رفتنیم. اما این محمود، که بعد از این، شاید، به کرات از او نام ببرم، و هنوز، نیمی از من است و چهبسا که من، نیمی از او باشم، بهراستی که حکایتیست در دوستی. نکتهی خاص و گرانبها در دوستی شگفتانگیز ما این است که هیچکداممان، در طول این سالهای بلند پرخاطره، خود را مختصری هم تغییر ندادیم تا شبیه دیگری کنیم. برای حفظ دوستی، حذف شخصیت نکردیم و بهم باج «هر چه بخواهی، همان درست است» ندادیم. محمود، محمود باقی ماند، با جملگی خصلتهایش، و من من ماندم. ما هر دو تغییر کردیم، فراوان، اما هرگز شبیه هم نشدیم. این راز بزرگ و محور اساسی دوستی ما بود. یکی در دیگری مستحیل نشد. یکی نسخهی بدل دیگری نشد. و یکی نکوشید که در راهِ تکدی دوستی، خویشتنِ خویش فرو بگذارد.
کتاب ابوالمشاغل نوشته نادر ابراهیمی توسط انتشارات روزبهان به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات، نامه های فارسی
یادم نمیآید که در ابن مشغله، از همسفر سالیان سالم محمود فتوحی نامی برده باشم، و یادم نمیآید که اصولاً به این که محمود و من، در تمامی سالهای شادی و غم، تقریباً پیوسته باهم بودهیم، در جایی اشارهیی کرده باشم. شاید که حرمت این دوستی ناب را در عصر نادوستیها نگه داشتم. خدا میداند. اما بههرحال، دیگر وقت نام بردن است... ما چند نفر بودیم که از بچگی باهم بزرگ شده بودیم، و اگر خیلی هم بزرگ نشده بودیم، دستکم، همدیگر را خیلی قبول داشتیم. من بودم و رحیم قاضی مقدم، و امان ابراهیمی و محمود فتوحی و یکی دو نفر دیگر، که امروز، به جز من و محمود، از آن گروه کوچک معتقد، کسی باقی نمانده است. عیبی نیست. ما را هم رفته بگیر، یا بینگار که در کمرکش رفتنیم. اما این محمود، که بعد از این، شاید، به کرات از او نام ببرم، و هنوز، نیمی از من است و چهبسا که من، نیمی از او باشم، بهراستی که حکایتیست در دوستی. نکتهی خاص و گرانبها در دوستی شگفتانگیز ما این است که هیچکداممان، در طول این سالهای بلند پرخاطره، خود را مختصری هم تغییر ندادیم تا شبیه دیگری کنیم. برای حفظ دوستی، حذف شخصیت نکردیم و بهم باج «هر چه بخواهی، همان درست است» ندادیم. محمود، محمود باقی ماند، با جملگی خصلتهایش، و من من ماندم. ما هر دو تغییر کردیم، فراوان، اما هرگز شبیه هم نشدیم. این راز بزرگ و محور اساسی دوستی ما بود. یکی در دیگری مستحیل نشد. یکی نسخهی بدل دیگری نشد. و یکی نکوشید که در راهِ تکدی دوستی، خویشتنِ خویش فرو بگذارد.