کتاب آسفالتی ها نوشته تاد استراسر ترجمه ناصر زاهدی توسط انتشارات افق به چاپ رسیده است.
موضو کتاب: ادبیات داستانی، ادبیات نوجوان، داستان نوجوان
تاد استراسر متولد 1950 نویسندهای آمریکایی و تحصیل کردهی رشتهی ادبیات است. او در دههی هفتاد قرن بیستم خبرنگار بود. نام استراسر همیشه داستانهایی را به یاد میآورد که او از ناهنجاریهای اجتماعی نوشته است. آسفالتیها هم بدون گوشه و کنایه، زندگی سیاه بچههای خیابان را در ابرشهری مثل نیویورک به تصویر میکشد.
آسفالتیها، بهعنوان اثری تكاندهنده و بهشدت واقعگرا، ماجرای نوجوانانی است كه در شرايط بسيار سخت، در خيابانهای نيويورك زندگی میكنند؛ همانجا كار میكنند، میخوابند، دوست میشوند، و شايد حتی همانجا از اين دنيا بروند. تاد استراسر نويسندهی اثر از دههی هفتاد ميلادی خبرنگار است و به همين دليل، واقعيتهای اجتماع را بهشكلی تكاندهنده البته حقيقی تعريف میكند. نوجوانی تنها، رهاشده، بیکَس، زخمخورده که جز همدیگر کسی را ندارند؛ بچههایی که در دنیای ترسناک خیابانهای نیویورک، هر لحظه با ترس و مرگ روبهرو میشوند؛ آنهایی که با وجود تمام سختیهایی که زندگی سر راهشان چیده، وفاداری و دوستی را از یاد نبردهاند و از یکدیگر مراقبت میکنند. اینها قهرمانانِ کتابیاند که تاد استراسر برای روایت زندگیشان نوشته است.
خرمگس جور دیگری حرف میزد. مثلاً میگفتیم: «شاید ترتیبش را دادهاند.» ولی او گفت:« فکر نمیکنم به قتل رسیده باشد.»
اشکی پرسید: « هیچ وقت مرده دیده بودی؟»
گفتم:«آره.» با اینکه مطمئن نبودم.
خرمگس پرسید:«تا حالا به مرده دست زدهای؟»
پرسیدم: « تو زدهای؟»
خرمگس به جسد نزدیکتر شد. چمباتمه زد و دستی به پیشانی کثیف کانتری کلاب زد.
کتاب آسفالتی ها نوشته تاد استراسر ترجمه ناصر زاهدی توسط انتشارات افق به چاپ رسیده است.
موضو کتاب: ادبیات داستانی، ادبیات نوجوان، داستان نوجوان
تاد استراسر متولد 1950 نویسندهای آمریکایی و تحصیل کردهی رشتهی ادبیات است. او در دههی هفتاد قرن بیستم خبرنگار بود. نام استراسر همیشه داستانهایی را به یاد میآورد که او از ناهنجاریهای اجتماعی نوشته است. آسفالتیها هم بدون گوشه و کنایه، زندگی سیاه بچههای خیابان را در ابرشهری مثل نیویورک به تصویر میکشد.
آسفالتیها، بهعنوان اثری تكاندهنده و بهشدت واقعگرا، ماجرای نوجوانانی است كه در شرايط بسيار سخت، در خيابانهای نيويورك زندگی میكنند؛ همانجا كار میكنند، میخوابند، دوست میشوند، و شايد حتی همانجا از اين دنيا بروند. تاد استراسر نويسندهی اثر از دههی هفتاد ميلادی خبرنگار است و به همين دليل، واقعيتهای اجتماع را بهشكلی تكاندهنده البته حقيقی تعريف میكند. نوجوانی تنها، رهاشده، بیکَس، زخمخورده که جز همدیگر کسی را ندارند؛ بچههایی که در دنیای ترسناک خیابانهای نیویورک، هر لحظه با ترس و مرگ روبهرو میشوند؛ آنهایی که با وجود تمام سختیهایی که زندگی سر راهشان چیده، وفاداری و دوستی را از یاد نبردهاند و از یکدیگر مراقبت میکنند. اینها قهرمانانِ کتابیاند که تاد استراسر برای روایت زندگیشان نوشته است.
خرمگس جور دیگری حرف میزد. مثلاً میگفتیم: «شاید ترتیبش را دادهاند.» ولی او گفت:« فکر نمیکنم به قتل رسیده باشد.»
اشکی پرسید: « هیچ وقت مرده دیده بودی؟»
گفتم:«آره.» با اینکه مطمئن نبودم.
خرمگس پرسید:«تا حالا به مرده دست زدهای؟»
پرسیدم: « تو زدهای؟»
خرمگس به جسد نزدیکتر شد. چمباتمه زد و دستی به پیشانی کثیف کانتری کلاب زد.